کلمه جو
صفحه اصلی

گرو دادن

فارسی به عربی

اشغل

مترادف و متضاد

engage (فعل)
مشغول کردن، گرفتن، از پیش سفارش دادن، نامزد کردن، استخدام کردن، بکار گماشتن، متعهد کردن، درهم انداختن، گیر دادن، گرو گذاشتن، گرو دادن، قول دادن، نامزد گرفتن، عهد کردن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ۱ - چیزی را برهن سپردن مقابل گرو گرفتن . ۲ - ضمانت دادن . ۳ - قول دادن : گهی خورشید بردی گوی و گه ماه گهی شیرین گرو دادی و گه شاه . ( نظامی )

لغت نامه دهخدا

گرو دادن. [ گ ِ رَ / رُو دَ ] ( مص مرکب ) شیئی را به رهن سپردن. || ضمانت دادن. || قول دادن :
گهی خورشید بردی گوی و گه ماه
گهی شیرین گرو دادی و گه شاه.
نظامی.


کلمات دیگر: