crust, patina
کبره
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی
( اسم ) ۱ - پوست. نازکی که روی زخم بندد . توضیح لخت. خونی که روی زخم منعقد شود پرد. الیافی خون که پس از زخمهای سطحی بر روی پوست و مخاط پدید آید . ۲ - کلفت شدن پوست کف دست یا جای دیگر بسبب بسیاری کار و تماس با اشیائ .
بزرگ سالی
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
- کبرةالقوم ؛ کلانتر قوم یا قریب تر آنهابه جد اعلی. ( منتهی الارب ). هو کبرتهم ؛ ای اکبرهم اواقعدهم فی النسب و اقربهم. ( اقرب الموارد ). فلان کبرةولد ابویه ؛ یعنی کلانتر فرزندان است. ( منتهی الارب ). واحد و جمع و مؤنث در این کلمه یکسان است. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). کُبُرّ. کُبُرَّة.
|| گناه بزرگ.( از اقرب الموارد ). گناه بزرگ و سترگ. ( منتهی الارب ).
کبرة. [ ک َ رَ ] ( ع اِمص ) کبر در سن. ( از اقرب الموارد ). بزرگ سالی. ( منتهی الارب ). یقال : علت فلانا کبرة؛ ای کَبِرَ و اَسَن َّ. ( از اقرب الموارد ). کلان. به زاد برآمده. سالخورده. دیرینه. کهن.
کبرة.[ ک ُ ب ُرْ رَ ] ( ع اِ ) کبرة. رجوع به کِبرَة شود.
کبره. [ ک َ ب َ رَ / رِ / ک َ رَ / رِ ] ( اِ ) پوسته نازکی که روی زخم بندد. لخته خونی که روی زخم منعقد شود. پرده الیافی خون که پس از زخمهای سطحی بر روی پوست و مخاط پدید آید. ( فرهنگ فارسی معین ). || پوست کف دست یا جای دیگر که به سبب بسیاری کار و تماس با اشیاء کلفت شود. ( از فرهنگ فارسی معین ).
کبره . [ ک َ ب َ رَ / رِ / ک َ رَ / رِ ] (اِ) پوسته ٔ نازکی که روی زخم بندد. لخته ٔ خونی که روی زخم منعقد شود. پرده ٔ الیافی خون که پس از زخمهای سطحی بر روی پوست و مخاط پدید آید. (فرهنگ فارسی معین ). || پوست کف دست یا جای دیگر که به سبب بسیاری کار و تماس با اشیاء کلفت شود. (از فرهنگ فارسی معین ).
کبرة. [ ک َ رَ ] (ع اِمص ) کبر در سن . (از اقرب الموارد). بزرگ سالی . (منتهی الارب ). یقال : علت فلانا کبرة؛ ای کَبِرَ و اَسَن َّ. (از اقرب الموارد). کلان . به زاد برآمده . سالخورده . دیرینه . کهن .
کبرة. [ ک ِ رَ ] (ع اِ) کِبَر. (از اقرب الموارد).
- کبرةالقوم ؛ کلانتر قوم یا قریب تر آنهابه جد اعلی . (منتهی الارب ). هو کبرتهم ؛ ای اکبرهم اواقعدهم فی النسب و اقربهم . (اقرب الموارد). فلان کبرةولد ابویه ؛ یعنی کلانتر فرزندان است . (منتهی الارب ). واحد و جمع و مؤنث در این کلمه یکسان است . (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ). کُبُرّ. کُبُرَّة.
|| گناه بزرگ .(از اقرب الموارد). گناه بزرگ و سترگ . (منتهی الارب ).
کبرة.[ ک ُ ب ُرْ رَ ] (ع اِ) کبرة. رجوع به کِبرَة شود.
فرهنگ عمید
۲. پوستۀ نازک روی زخم.
۳. چرک انباشته شده در دست و پا.
گویش مازنی
لایه ی چرک