مترادف فعال : پرکار، ساعی، سخت کوش، کارآمد، کارآ، کاری، کوشا، مجد
متضاد فعال : تن آسا
برابر پارسی : پرکار، پرکنش، پویا، کاری، کُنشگر، کوشا
active, energetic
active, activist, aggressive, alive, astir, lively, out, restless, sharp, stirring, vivid
موثر , قابل اجرا , انجام شدني
پرکار، ساعی، سختکوش، کارآمد، کارآ، کاری، کوشا، مجد ≠ تنآسا
(فَ عّ) [ ع . ] (ص .) پُرکار، کوشا.
(فِ) [ ع . ] (اِ.) جِ فعل ؛ کارها، رفتارها.
منوچهری .
شاکر بخاری .
ناصرخسرو.
سعدی (بوستان ).
ناصرخسرو.
فرخی .
سعدی .
فعال . [ ف َ ل ِ ] (ع اِ فعل )امرست یعنی بکن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
منوچهری .
ناصرخسرو.
فعال . [ ف ِ ] (ع اِ) ج ِ فعل . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || فعلی که از دو فاعل باشد مانند. مَرَّ. || دسته ٔ تبر. (از اقرب الموارد). رجوع به فَعال شود.
کوشا؛ پُرکار.
کارها.
کنشگر، پویا، پرکار، پرکنش