کلمه جو
صفحه اصلی

کجی


مترادف کجی : اعوجاج، انحراف، انحنا، خمیدگی، کژی، ناراستی، ناهمواری

متضاد کجی : راستی

فارسی به انگلیسی

crookedness, dishonesty


crookedness, leaning, skew, slant, curvature, perverseness, dishonesty, obliquity, hull, nacre, nacreous, shell, slope

crookedness, hull, leaning, nacre, nacreous, obliquity, shell, skew, slant, slope


فارسی به عربی

اعوجاج , تصریف , قائمة , منحدر , میل

مترادف و متضاد

اعوجاج، انحراف، انحنا، خمیدگی، کژی، ناراستی، ناهمواری ≠ راستی


obliquity (اسم)
گمراهی، کجی، انحراف اخلاقی

deformation (اسم)
زشتی، عیب، کجی، دگردیسی

leaning (اسم)
انحراف، میل، تمایل، طبع، کجی، علاقه شدید به چیزی، تمایلات

skew (اسم)
انحراف، کجی

curvature (اسم)
خمیدگی، کجی، انحنا، انحناء، پیچش، مقدار انحناء

slant (اسم)
کج، نظر، سطح اریب، کجی، شیب، سرازیری، سراشیبی، نگاه کج، خط کج

slope (اسم)
انحراف، کجی، شیب، سرازیری، سراشیبی، زمین سراشیب، سرزیری

list (اسم)
کنار، صورت، ریز، نرده، سیاهه، فهرست، جدول، کجی، شیار، سجاف، فرد، میدان نبرد

crook (اسم)
کجی، کلاه بردار، عصای سرکج، ادم قلابی، خزپوش

tilt (اسم)
شتاب، تمایل، برخورد، زد و خورد، پرتاب، کجی، شیب، سرازیری، مسابقه نیزه سواری، شمشیربازی سواره در قرون وسطی

clubfoot (اسم)
پیچیدگی، کج پا، کجی

inflection (اسم)
خمیدگی، کجی، انحناء، خم سازی، انعطاف، صرف فعل

flection (اسم)
خمیدگی، کجی، انحناء، خم سازی، تصریف

hade (اسم)
میل، کجی، شیب تمام

فرهنگ فارسی

کج بودن معوجی نا رساتی مقابل راستی : [ می تراود از سرا پای دل آزاران کجی باشد از مرغ شکاری ناخن و منقار کج ] . ( صائب ) توضیح در شعر گاه بضرورت بتشدید جیم آید : [ بیا تا کج نشینم راست گویم که کجی ماتم آرد راستی سور ] . ( انوری )
اسم ترکی معز است و ظاهرا محرف یا صورتی از گچی باشد که نام ترکی بز است .

انحراف چرخ به درون یا بیرون نسبت به محور قائم آن


زاویۀ بین محور اصلی دوربین و امتداد شاقولی در هنگام عکس‌برداری


لغت نامه دهخدا

کجی . [ ک َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ولوپی بخش سوادکوه مازندران . (سفرنامه ٔ مازندران رابینو ص 116 و ترجمه ٔ آن ص 156).


کجی . [ ] (اِ) اسم ترکی معز است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). و ظاهراً محرف یا صورتی از گِچی باشد که نام ترکی بز است .


کجی. [ ک َ / ک َج ْ جی ] ( حامص ) مزید علیه کج بر قیاس راست و راستی مأخوذ از کج. ( از آنندراج ). پیچ. اعوجاج. خمیدگی. پیچیدگی. ( ناظم الاطباء ). کژی. چولی. اعوجاج. انحناء انعطاف. عِوَج. مقابل راستی. ( یادداشت مؤلف ) :
از کجی افتی به کم و کاستی
از همه غم رستی اگر راستی.
نظامی.
گل ز کجی خار در آغوش یافت
نیشکر از راستی آن نوش یافت.
نظامی.
|| اعتراض. ( ناظم الاطباء ). ستیزیدگی. عناد :
می تراود از سراپای دل آزاران کجی
باشد از مرغ شکاری ناخن و منقار کج.
صائب ( از آنندراج ).
|| نادرستی. ناراستی :
گر کجی را شقاوت است اثر
راستی را سعادت است ثمر.
سنائی.
بیا تا کج نشینم راست گویم
که کجی ماتم آرد راستی سور.
انوری.
عجب گر بود راهم از دست راست
که از دست من جز کجی برنخاست.
سعدی.
ملک را گمان کجی راست شد
ز سودا بر او خشمگین خواست شد.
سعدی.
عوج ، کجی در معیشت و رای و دین و زمین و مانند آن. ( منتهی الارب ). || ( اِ ) ابریشم خام. ( ناظم الاطباء ). اما ظاهراً کجی را با «کج » ( کژ ) بمعنی ابریشم اشتباه کرده است. رجوع به کج شود.

کجی. [ ک ُ ] ( اِ ) مهره ای است به رنگ کبود که بر کلاه شیرخوارگان آویزند دفع مضرت چشم زخم را. نوعی مهره کبود که از سرپوش و کلاه کودکان آویزند دفع چشم بد را و چشم زاغ ( ازرق ) را بدان مانند کنند. مهره آبی و روشن براق. مهره به رنگ آسمان. جَش. چش. و ظاهراً صورت دیگر آن کُجَه باشد. ( یادداشت مؤلف ).
- مثل کجی ؛ چشمی که سیاهی آن به رنگ کبود روشن و شفاف است و کبودی آن ازکبودی چشم زاغ سبزتر است. چشمی که بجای سیاهی کبودی خوش آیند دارد. چشمی کبود و زیبا. ( یادداشت مؤلف ).

کجی. [ ک َج ْ جی ] ( ص نسبی ) نسبتی است به کج که از مردم باشد. ( الانساب ).

کجی. [ ] ( اِ ) اسم ترکی معز است. ( تحفه حکیم مؤمن ). و ظاهراً محرف یا صورتی از گِچی باشد که نام ترکی بز است.

کجی. [ ک َج ْ جی ] ( اِخ ) ابومسلم ابراهیم بن عبداﷲبن مسلم الکجی البصری ( متوفی 292 هَ. ق. ) از حفاظ حدیث بود و او منسوب است به کج در خوزستان فارس ، کتاب السنن از اوست. در بغداد وفات یافت. ( الاعلام ج 1 ص 15 ).

کجی . [ ک َ / ک َج ْ جی ] (حامص ) مزید علیه کج بر قیاس راست و راستی مأخوذ از کج . (از آنندراج ). پیچ . اعوجاج . خمیدگی . پیچیدگی . (ناظم الاطباء). کژی . چولی . اعوجاج . انحناء انعطاف . عِوَج . مقابل راستی . (یادداشت مؤلف ) :
از کجی افتی به کم و کاستی
از همه غم رستی اگر راستی .

نظامی .


گل ز کجی خار در آغوش یافت
نیشکر از راستی آن نوش یافت .

نظامی .


|| اعتراض . (ناظم الاطباء). ستیزیدگی . عناد :
می تراود از سراپای دل آزاران کجی
باشد از مرغ شکاری ناخن و منقار کج .

صائب (از آنندراج ).


|| نادرستی . ناراستی :
گر کجی را شقاوت است اثر
راستی را سعادت است ثمر.

سنائی .


بیا تا کج نشینم راست گویم
که کجی ماتم آرد راستی سور.

انوری .


عجب گر بود راهم از دست راست
که از دست من جز کجی برنخاست .

سعدی .


ملک را گمان کجی راست شد
ز سودا بر او خشمگین خواست شد.

سعدی .


عوج ، کجی در معیشت و رای و دین و زمین و مانند آن . (منتهی الارب ). || (اِ) ابریشم خام . (ناظم الاطباء). اما ظاهراً کجی را با «کج » (کژ) بمعنی ابریشم اشتباه کرده است . رجوع به کج شود.

کجی . [ ک َج ْ جی ] (اِخ ) ابومسلم ابراهیم بن عبداﷲبن مسلم الکجی البصری (متوفی 292 هَ . ق .) از حفاظ حدیث بود و او منسوب است به کج در خوزستان فارس ، کتاب السنن از اوست . در بغداد وفات یافت . (الاعلام ج 1 ص 15).


کجی . [ ک َج ْ جی ] (ص نسبی ) نسبتی است به کج که از مردم باشد. (الانساب ).


کجی . [ ک ُ ] (اِ) مهره ای است به رنگ کبود که بر کلاه شیرخوارگان آویزند دفع مضرت چشم زخم را. نوعی مهره ٔ کبود که از سرپوش و کلاه کودکان آویزند دفع چشم بد را و چشم زاغ (ازرق ) را بدان مانند کنند. مهره ٔ آبی و روشن براق . مهره به رنگ آسمان . جَش . چش . و ظاهراً صورت دیگر آن کُجَه باشد. (یادداشت مؤلف ).
- مثل کجی ؛ چشمی که سیاهی آن به رنگ کبود روشن و شفاف است و کبودی آن ازکبودی چشم زاغ سبزتر است . چشمی که بجای سیاهی کبودی خوش آیند دارد. چشمی کبود و زیبا. (یادداشت مؤلف ).


دانشنامه عمومی

(به ضم ک) دکمۀ لباس؛ هر دکمۀ وسایل برقی که برای خاموش و روشن کردن استفاده شود.


فرهنگستان زبان و ادب

{tilt} [مهندسی نقشه برداری] زاویۀ بین محور اصلی دوربین و امتداد شاقولی در هنگام عکس برداری

واژه نامه بختیاریکا

( کجی + ) دکمه فیروزه مانند

پیشنهاد کاربران

انحراف


کلمات دیگر: