کلمه جو
صفحه اصلی

فضولی کردن

فارسی به انگلیسی

interfere, meddle, mess, nose, pry, poke, to meddle, to blab

to meddle, to blab


interfere, meddle, mess, nose, pry


فارسی به عربی

افترض , ثرثر

مترادف و متضاد

interfere (فعل)
دخالت کردن، فضولی کردن، پا گذاشتن، پا بمیان گذاردن، مداخله کردن، پا میان گذاردن

blab (فعل)
فضولی کردن، وراجی کردن، گستاخی کردن، فاش وابراز کردن

meddle (فعل)
امیختن، فضولی کردن، ور رفتن، مداخله کردن، در وسط قرار دادن، دخالت بیجا کردن

kibitz (فعل)
فضولی کردن، در کار دیگری مداخله کردن، دستور بیجا دادن

interlope (فعل)
فضولی کردن، مداخله کردن، پا در میان کار دیگران گذاردن

intermeddle (فعل)
فضولی کردن، مداخله کردن

rubberneck (فعل)
فضولی کردن

poke one's nose (فعل)
فضولی کردن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) بی جهت در کار دیگران مداخله کردن : ( سلطان ) مثال داد که آن دانشمند ( که نگذاشته بود فردوسی را در گورستان مسلمانان دفن کنند ) از طبران برود بدین فضولی که کرده است و خانمان بگذارد .....

لغت نامه دهخدا

فضولی کردن. [ ف ُ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) زیاده از حد خویش گفتن. در تداول عوام ، دخالت کوچکی در گفتار یا کردار بزرگترها. ( از یادداشتهای مؤلف ) :
چون فضولی کرد و دست و پا نمود
در عنا افتاد و درکور و کبود.
مولوی.
کم فضولی کن تو در حکم قدر
درخور آمد شخص خر با گوش خر.
مولوی.

واژه نامه بختیاریکا

زیُوی زِیدِن

پیشنهاد کاربران

دخالت

دخالت کردن ، خایمالی در کار دیگران

به هر کاری سر کردن


کلمات دیگر: