کلمه جو
صفحه اصلی

کپک زده

فارسی به انگلیسی

mouldy, moldy, musty

moldy, musty


فارسی به عربی

متعفن

مترادف و متضاد

frowsty (صفت)
کهنه، پوسیده، چرک، کپک زده، بوی ناگرفته

musty (صفت)
کهنه، پوسیده، ترشیده، کپک زده، بوی ناگرفته

moldy (صفت)
کپک زده، کهنه و فاسد

mouldy (صفت)
کپک زده، کهنه و فاسد

فرهنگ فارسی

سفیدک زده کره زده

لغت نامه دهخدا

کپک زده. [ ک َ پ َ زَ دَ / دِ ] ( ن مف مرکب ) سفیدک زده. کره زده. متکرج. ( یادداشت مؤلف ).کپره زده. کلاش گرفته. اورزده. رجوع به کپره زده شود.

پیشنهاد کاربران

Mildewed

Moldy
Musty


کلمات دیگر: