to investigate
کاوش کردن
فارسی به انگلیسی
burrow, dig, explore, root
فارسی به عربی
استکشف , حفر , علف
مترادف و متضاد
کاوش کردن، تفحص کردن، غور و بررسی کردن
سوراخ کردن، حفر کردن، کاوش کردن
کاوش کردن، سروگوش آب دادن، بادقت نگاه کردن، فضولانه نگاه کردن، با دیلم یا اهرم بلند کردن
کندن، کاوش کردن، فرو کردن
خوراک دادن، کاوش کردن، پی علف گشتن
کاوش کردن، اکتشاف کردن، سیاحت کردن، پیگردی کردن
کاوش کردن، پرسه زدن، با میخ نوک تیز فشار دادن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - تفحص کردن تجسس کردن . ۲ - کندن حفاری کردن : [ عشق بهر سینه که کاوش کند خون دل از دیده تراوش کند ] . ( غزالی )
واژه نامه بختیاریکا
پِتِنیدِن
پیشنهاد کاربران
پالیدن
کلمات دیگر: