کلمه جو
صفحه اصلی

گره خورده

فارسی به انگلیسی

knotted, snarled, bedeviled, foul, matted, tangled, kink, kinkiness, tied


فارسی به عربی

غریب

فرهنگ فارسی

۱ - چیزی که گرهی در آن ایجاد شده . ۲ - امری که در آن مشکلی پدید آمده .

بهم گره زده شده، در هم پیچ و تاب خورده، گِرویده


فرهنگ عمید

۱. آنچه در آن گره ایجاد شده.
۲. [مجاز] مشکل و پیچیده.

پیشنهاد کاربران

گورانده. [ دَ / دِ ] ( ن مف ) درهم وبرهم شده. گره خورده ( نخ و ابریشم ) .

معقد / معقده


کلمات دیگر: