کلمه جو
صفحه اصلی

فرمودن

فارسی به انگلیسی

to bid, order, command, to say, prescribe, to order, to command

to bid, to order, to command, to say


prescribe


فارسی به عربی

عرض

مترادف و متضاد

order (فعل)
تنظیم کردن، مرتب کردن، منظم کردن، فرمودن، فرمان دادن، سفارش دادن، برات دستور دادن

command (فعل)
حکم کردن، فرمودن، امر کردن، فرمان دادن

bid (فعل)
پیشنهاد کردن، دعوت کردن، فرمودن، امر کردن، توپ زدن، قیمت خریدرا معلوم کردن

mouth (فعل)
گفتن، فرمودن، دهنه زدن، در دهان گذاشتن، ادا و اصول در اوردن

فرهنگ فارسی

( مصدر ) ( فرمود فرماید خواهد فرمود بفرما (ی ) فرماینده فرموده فرمایش ) ۱ - امر کردن حکم کردن دستور دادن ۲ - گفتن ۳ - آمدن : بیرون فرمودن ۴ - کردن : نوازش فرمودن عنایت فرمودن ۵ - به صورت دوم شخص مفرد یا جمع امر در تعارف به کار رود گاه با فعل دوم : بفرما بنشین ( بفرمایید بنشینید ) بفرما میل کن ( بفرمایید میل کنید ) و گاه بدون فعل دوم و آن مقتضای مقام معانی ذیل را می دهد : الف - داخل شوید ب - خارج شوید ج - بگیرید د - بخورید ه - بنشینید و - جلو بیفتید و غیره توضیح ترکیب افعال با مشقات فرمودن در زبان پهلوی سابقه دارد : فرمایت نیوشیتن ( فرماید نیوشیدن خطاب بشاه ) دتیگر فرماید پرسیتن ( ددیگر فرماید پرسیدن ) ( شاه ) در مثال اول یعنی : گوش بدهید ( امر غایب به جای امر حاضر ) و در مثال دوم به معنی پرسید ( مضارع به معنی ماضی آمده ) نظامی عروضی در چهار مقاله گوید : رای عالیه - اعلاه الله - بفرماید دانستن که ... نظامی در جمله فوق صیغه امر غایب را به جای امر حاضر آورده است .

فرهنگ معین

(فَ دَ ) [ په . ] (مص م . ) ۱ - امر کردن ، دستور دادن . ۲ - گفتن .

لغت نامه دهخدا

فرمودن. [ ف َ دَ ] ( مص ) در زبان پهلوی فرموتن و در پارسی باستان فرما و در کردی فرمون . ( حاشیه برهان چ معین ). حکم کردن.امر نمودن. فرمان دادن. ( ناظم الاطباء ) :
اگر بگروی تو به روز حساب
مفرمای درویش را شایگان.
شهید بلخی.
نزد آن شاه جهان کردش پیام
دارویی فرمای زامهران به نام.
رودکی.
چنین گفت هارون مرا روز مرگ
مفرمای هیچ آدمی را مجرگ.
بوشکور.
سبک باش تا کار فرمایمت
سبک وار هر جای بستایمت.
منطقی رازی.
بت اندر شبستان فرستاد شاه
بفرمود تا برنشیند به گاه.
فردوسی.
به خیره همی جنگ فرمایدم
بترسم که سوگند بگزایدم.
فردوسی.
بفرمود کو را به هنگام خواب
از آن جایگه افکنند اندر آب.
فردوسی.
در خمار می دوشینه ام ای نیک حبیب
خون انگور دوسالیم بفرموده طبیب.
منوچهری.
مکن بد با کس و کس را مفرمای
به نام نیک گیتی را بیارای.
( ویس و رامین ).
نامه ها فرمود سوی سپهسالار غازی و سوی قضاة و... ( تاریخ بیهقی ). اگر بفرمایی نزدیک وی روم. ( تاریخ بیهقی ). از این چه خداوند فرمود و این نواخت تازه که ارزانی داشت سخت شادمانه شد. ( تاریخ بیهقی ).
همه روز فرمایشان دار و برد
سواری و شور و سلیح و نبرد.
اسدی.
دیوت از راه ببرده ست مفرمای هلا
تات زیر شجر گوز بسوزند سپند.
ناصرخسرو.
دانی که خداوند نفرمود بجز حق
حق گوی و حق اندیش و حق آغاز و حق آور.
ناصرخسرو.
این هر سه را در وقت سیاست فرمودندی. ( نوروزنامه ).
که فرمایدت کآشنای خسان شو؟
که گوید که هرای زر بر خر افکن ؟
خاقانی.
چو شه بشنید قول انجمن را
طلب فرمود کردن کوهکن را.
نظامی.
بفرمود اسب را زین برنهادن
صبا را مهد زرین برنهادن.
نظامی.
چو روزی چند از عشرت برآسود
چو سیر آمد ز عشرت کوچ فرمود.
نظامی.
به خردان مفرمای کاردرشت
که سندان نشاید شکستن به مشت.
سعدی.
هر آنکست که به آزار خلق فرماید
عدوی مملکت است آن به کشتنش فرمای.
سعدی.
دایه ابر بهاری را فرموده تا بنات نبات را در مهد زمین بپرورد. ( گلستان ).

فرمودن . [ ف َ دَ ] (مص ) در زبان پهلوی فرموتن و در پارسی باستان فرما و در کردی فرمون . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). حکم کردن .امر نمودن . فرمان دادن . (ناظم الاطباء) :
اگر بگروی تو به روز حساب
مفرمای درویش را شایگان .

شهید بلخی .


نزد آن شاه جهان کردش پیام
دارویی فرمای زامهران به نام .

رودکی .


چنین گفت هارون مرا روز مرگ
مفرمای هیچ آدمی را مجرگ .

بوشکور.


سبک باش تا کار فرمایمت
سبک وار هر جای بستایمت .

منطقی رازی .


بت اندر شبستان فرستاد شاه
بفرمود تا برنشیند به گاه .

فردوسی .


به خیره همی جنگ فرمایدم
بترسم که سوگند بگزایدم .

فردوسی .


بفرمود کو را به هنگام خواب
از آن جایگه افکنند اندر آب .

فردوسی .


در خمار می دوشینه ام ای نیک حبیب
خون انگور دوسالیم بفرموده طبیب .

منوچهری .


مکن بد با کس و کس را مفرمای
به نام نیک گیتی را بیارای .

(ویس و رامین ).


نامه ها فرمود سوی سپهسالار غازی و سوی قضاة و... (تاریخ بیهقی ). اگر بفرمایی نزدیک وی روم . (تاریخ بیهقی ). از این چه خداوند فرمود و این نواخت تازه که ارزانی داشت سخت شادمانه شد. (تاریخ بیهقی ).
همه روز فرمایشان دار و برد
سواری و شور و سلیح و نبرد.

اسدی .


دیوت از راه ببرده ست مفرمای هلا
تات زیر شجر گوز بسوزند سپند.

ناصرخسرو.


دانی که خداوند نفرمود بجز حق
حق گوی و حق اندیش و حق آغاز و حق آور.

ناصرخسرو.


این هر سه را در وقت سیاست فرمودندی . (نوروزنامه ).
که فرمایدت کآشنای خسان شو؟
که گوید که هرای زر بر خر افکن ؟

خاقانی .


چو شه بشنید قول انجمن را
طلب فرمود کردن کوهکن را.

نظامی .


بفرمود اسب را زین برنهادن
صبا را مهد زرین برنهادن .

نظامی .


چو روزی چند از عشرت برآسود
چو سیر آمد ز عشرت کوچ فرمود.

نظامی .


به خردان مفرمای کاردرشت
که سندان نشاید شکستن به مشت .

سعدی .


هر آنکست که به آزار خلق فرماید
عدوی مملکت است آن به کشتنش فرمای .

سعدی .


دایه ٔ ابر بهاری را فرموده تا بنات نبات را در مهد زمین بپرورد. (گلستان ).
مرا روزازل کاری بجز رندی نفرمودند
هرآن قسمت که آنجا شد کم و افزون نخواهد شد.

حافظ.


|| نشستن . (ناظم الاطباء). در حالت احترام و بزرگداشت و در تداول عامه فعل امر این مصدر به کار رود. || به جای بسیاری از افعال از قبیل خوردن ، نوشیدن ،نشستن ، گفتن ، راه افتادن ، گرفتن و جز آن به زبان ادب در صیغه ٔ امر به کار رود. (یادداشت به خط مؤلف ). || کردن . (یادداشت به خط مؤلف ). در این معنی با کلمات دیگر ترکیب میشود:
- آزار فرمودن ؛ آزار کردن . آزار دادن :
رقیب آزارها فرمود و جای آشتی نگذاشت
مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد؟

حافظ.


- التفات فرمودن ؛ توجه کردن . لطف کردن :
ز چشم غمزده خون میرود ز حسرت آن
که او به گوشه ٔ چشم التفات فرماید.

سعدی .


- تأدیب فرمودن ؛ تأدیب کردن یا امر به تأدیب کسی نمودن .
- دعوت فرمودن ؛ دعوت کردن . خواندن :
به خلدم دعوت ای زاهد مفرمای
که این سیب زنخ زآن بوستان به .

حافظ.


- عفو فرمودن ؛ عفو کردن . بخشیدن : او را به زندان فرستادندی تا چون کسی شفاعت کردی عفو فرمودندی . (نوروزنامه ).
- عقوبت فرمودن ؛ مجازات کردن یا امر کردن به مجازات کسی .
- قبول فرمودن ؛ قبول کردن :
به صدر صاحب صاحبقران فرستادند
مگر به عین عنایت قبول فرماید.

سعدی .


- مدد فرمودن ؛ مدد کردن . یاری کردن :
فیض روح القدس ار باز مدد فرماید
دگران هم بکنند آن چه مسیحا میکرد.

حافظ.


- ناز فرمودن ؛ ناز کردن . ناز فروختن :
ساعتی ناز مفرما و بگردان عادت
چون به پرسیدن ارباب نیاز آمده ای .

حافظ.


|| تجویز کردن پزشک : با شراب کهن بدهند و بفرمایند دوید. ماده ٔ یرقان را به ادرار بیرون آرد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). || لطف و عنایت کردن . (ناظم الاطباء). اجازت دادن :
چه کند بنده ٔ مخلص که قبولش نکنند
ما حریصیم به خدمت تو نمی فرمایی .

سعدی .


|| گفتن . (یادداشت به خط مؤلف ) :
بهر این فرموده است آن ذوفنون
رمز نحن الاَّخرون السابقون .

مولوی .


- دشنام فرمودن ؛ بد گفتن . دشنام دادن :
اگر دشنام فرمایی و گر نفرین دعا گویم
جواب تلخ می زیبد لب لعل شکرخا را.

حافظ.


|| آمدن و رسیدن . (ناظم الاطباء). آمدن ورفتن . (غیاث ). || آوردن برای کسی .
- مژده فرمودن ؛ مژده دادن :
ای معبر مژده ای فرما که دوشم آفتاب
در شکر خواب صبوحی هم وثاق افتاده بود.

حافظ.



فرهنگ عمید

۱. معادلی احترام آمیز برای «گفتن» و «بیان کردن»: جناب عالی فرمودید فردا تشریف نمی آورید.
۲. (مصدر لازم، مصدر متعدی ) برای دعوت کسی به انجام کاری گفته می شود: بفرمایید میوه میل کنید.
۳. (مصدر لازم، مصدر متعدی ) کردن، نمودن، دادن (در ترکیب با فعل دیگر ): امر فرمود، میل فرمود.
۴. (مصدر لازم، مصدر متعدی ) دستور دادن، امر کردن.
۵. هنگامی گفته می شود که با احترام کسی را دعوت به کاری کنند: بفرمایید از دهان می افتد.
۶. واژۀ مؤدبانه برای انجام دادن کار یا رفتاری: ایشان ملاحظه فرمودند.

پیشنهاد کاربران

بیان کردن


مقرر داشتن

فرمودن : دستور دادن .
( مرزبان نامه، محمد روشن ج اول، چاپ دوم، ۱۳۶۷، ص 40 ) .


کلمات دیگر: