کلمه جو
صفحه اصلی

گریان


مترادف گریان : اشکبار، اشکریز، نالان

فارسی به انگلیسی

weeping, tearful, crying, teary

weeping, tearful


crying, tearful, teary, weeping


فارسی به عربی

باکی , بکاء , رطب

مترادف و متضاد

crying (صفت)
اشکار، خروشان، گریان، مبرم، جار زننده

tearful (صفت)
گریان، اشکبار

weepy (صفت)
گریان، عزادار، نالان

moist (صفت)
گریان، نمناک، مرطوب، تر، نمدار، پر از اب

اشکبار، اشکریز، نالان


فرهنگ فارسی

گرینده، درحال گریستن، اشک ریزان
۱ - ( صفت ) گرینده گریه کننده : اما رسم چنان بود که گویی : مردم حیوانی است خندان گریان پهن ناخن . ۲ - بارنده : به نو بهاران بستای ابر گریان را که از گریستن اوست این زمین خندان . ( رودکی ) ۳ - در حال گریستن : برفتند یکسر بنزدیک شاه غریوان و گریان و فریاد خواه .

فرهنگ معین

(گِ ) (ص فا. ) در حال گریستن ، کسی که گریه می کند.

لغت نامه دهخدا

گریان. [ گ ِرْ ] ( نف ، ق ) گریه کنان. ( برهان ) ( آنندراج ). گرینده. باکی. ( منتهی الارب ) :
بنوبهاران بستای ابر گریان را
که از گریستن اوست این زمین خندان.
رودکی.
دلخسته و محرومم و پی خسته و گمراه
گریان به سپیده دم و نالان به سحرگاه.
خسروانی.
برفتند یکسر بنزدیک شاه
غریوان و گریان و فریادخواه.
فردوسی.
بگفت این و بنشست گریان بدرد
پر از خون دل و چشم پر آب زرد.
فردوسی.
همه انجمن زار و گریان شدند
چو بر آتش تیز بریان شدند.
فردوسی.
هر دو گریانیم هر دو زرد و هر دو در گداز
هر دو سوزانیم هر دو فرد وهر دو ممتحن.
منوچهری.
بسا که خندان کرده ست چرخ گریان را
بسا که گریان کرده ست نیز خندان را.
ناصرخسرو.
تو گریانی جهان خندان موافق کی شود با تو
جهان بر تو همی خندد چرائی تو برو گریان.
ناصرخسرو.
از سخن پیر ملامت گرش
گریان گریان بگذشت از برش.
نظامی.
دلش نالان و چشمش زار و گریان
جگر از آتش غم گشته بریان.
نظامی.
شمع را زیباست هر ساعت تری
گاه گریان گاه خندان باختن.
عطار.
بگذر ز راه دعوی در جمع اهل معنی
مرهم طلب از ایشان گریان بسوز و دردی.
عطار.
... چندانکه بر درمهاش اطلاع یافت ببرد و بخورد و سفر کرد و بامدادان دیدند عرب را گریان و عریان. ( گلستان ).
ای خنک چشمی که او گریان اوست
ای همایون دل که او بریان اوست.
مولوی.

گریان. [ گ ُرْ ] ( اِ ) آتشدان گرمابه باشد که آن را گلخن هم میگویند. || فدا یعنی کسی که خود را یا دیگری را بدان از بلا نجات دهد. ( برهان ) ( آنندراج ). ظاهراً مخفف «گربان » = قربان. رجوع به کیریان و کریان شود. ( حاشیه برهان چ معین ).

گریان . [ گ ِرْ ] (نف ، ق ) گریه کنان . (برهان ) (آنندراج ). گرینده . باکی . (منتهی الارب ) :
بنوبهاران بستای ابر گریان را
که از گریستن اوست این زمین خندان .

رودکی .


دلخسته و محرومم و پی خسته و گمراه
گریان به سپیده دم و نالان به سحرگاه .

خسروانی .


برفتند یکسر بنزدیک شاه
غریوان و گریان و فریادخواه .

فردوسی .


بگفت این و بنشست گریان بدرد
پر از خون دل و چشم پر آب زرد.

فردوسی .


همه انجمن زار و گریان شدند
چو بر آتش تیز بریان شدند.

فردوسی .


هر دو گریانیم هر دو زرد و هر دو در گداز
هر دو سوزانیم هر دو فرد وهر دو ممتحن .

منوچهری .


بسا که خندان کرده ست چرخ گریان را
بسا که گریان کرده ست نیز خندان را.

ناصرخسرو.


تو گریانی جهان خندان موافق کی شود با تو
جهان بر تو همی خندد چرائی تو برو گریان .

ناصرخسرو.


از سخن پیر ملامت گرش
گریان گریان بگذشت از برش .

نظامی .


دلش نالان و چشمش زار و گریان
جگر از آتش غم گشته بریان .

نظامی .


شمع را زیباست هر ساعت تری
گاه گریان گاه خندان باختن .

عطار.


بگذر ز راه دعوی در جمع اهل معنی
مرهم طلب از ایشان گریان بسوز و دردی .

عطار.


... چندانکه بر درمهاش اطلاع یافت ببرد و بخورد و سفر کرد و بامدادان دیدند عرب را گریان و عریان . (گلستان ).
ای خنک چشمی که او گریان اوست
ای همایون دل که او بریان اوست .

مولوی .



گریان . [ گ ُرْ ] (اِ) آتشدان گرمابه باشد که آن را گلخن هم میگویند. || فدا یعنی کسی که خود را یا دیگری را بدان از بلا نجات دهد. (برهان ) (آنندراج ). ظاهراً مخفف «گربان » = قربان . رجوع به کیریان و کریان شود. (حاشیه ٔ برهان چ معین ).


فرهنگ عمید

در حال گریستن، اشک ریزان، گریه کنان، گرینده.

دانشنامه عمومی

گریان (به انگلیسی: Cry-Baby) فیلمی آمریکایی، نوجوانانه و موزیکال استکه در سال ۱۹۹۰ ساخته شده است. نویسنده و کارگردان فیلم «جان واترز» است. دراین فیلم «جانی دپ» نقش نوجوانی به نام وید واکر «گریان» را ایفا کرده است که می تواند از یک چشمش اشک بریزد. بعد با دختری به نام «آلیسون» (امی لوکین) آشنا می شود.
وبگاه رسمی
Cry-Baby در بانک اطلاعات اینترنتی فیلم ها (IMDb)
Cry-Baby در باکس آفیس موجو
Cry-Baby در راتن تومیتوز

واژه نامه بختیاریکا

هِپِنا

پیشنهاد کاربران

اشکبار
اشکریز

در کوردی به" گریه کردن" ، "گریان" میگویند
مه گری:گریه نکن


مویان

اشک آلود


کلمات دیگر: