کروب
فارسی به عربی
مترادف و متضاد
فرهنگ فارسی
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
کروب. [ ک ُ ] ( ع مص ) کرب. نزدیک گردیدن. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ). نزدیک شدن کسی به کاری کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). کرب ان یفعل کذا؛ نزدیک است که چنین کند.( منتهی الارب ). نزدیک است که فلان چنان کند. و در این معنی مانند «کاد» از افعال مقاربه است و مانند آنهاعمل می کند. رجوع به کرب شود. || کرابه راخوردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || نزدیک به غروب شدن رسیدن. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). آفتاب فروشدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || به فرونشستن نزدیک شدن آتش. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). آتش بمردن. ( تاج المصادر بیهقی ). || بار کردن ناقه را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). بار کردن ماده شتر را. ( ناظم الاطباء ). || به بانگ آوردن کریب را. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). به بانگ درآوردن نانوا چوبی را که بدان نان را گرد می کند.
کروب. [ ک َ ] ( ع اِ ) مأخوذ از عبری ،فرشته مقرّب. ج ، کروبیم. ( از اقرب الموارد ذیل کرب ). رجوع به کروبیم ، کروبی ، کروبیان و کروبیون شود.
کروب . [ ک َ ] (ع اِ) مأخوذ از عبری ،فرشته ٔ مقرّب . ج ، کروبیم . (از اقرب الموارد ذیل کرب ). رجوع به کروبیم ، کروبی ، کروبیان و کروبیون شود.
کروب . [ ک ُ ] (ع اِ) ج ِ کرب ، بمعنی اندوه دم گیر. (آنندراج ). ج ِ کَرب . (آنندراج ) (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) : و جز اجتماع احزان و کروب و تفرق اهواء قلوب لشکری مرتب نشد. (جهانگشای جوینی ). رجوع به کرب شود.
کروب . [ ک ُ ] (ع مص ) کرب . نزدیک گردیدن . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). نزدیک شدن کسی به کاری کردن . (تاج المصادر بیهقی ). کرب ان یفعل کذا؛ نزدیک است که چنین کند.(منتهی الارب ). نزدیک است که فلان چنان کند. و در این معنی مانند «کاد» از افعال مقاربه است و مانند آنهاعمل می کند. رجوع به کرب شود. || کرابه راخوردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || نزدیک به غروب شدن رسیدن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آفتاب فروشدن . (تاج المصادر بیهقی ). || به فرونشستن نزدیک شدن آتش . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آتش بمردن . (تاج المصادر بیهقی ). || بار کردن ناقه را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). بار کردن ماده شتر را. (ناظم الاطباء). || به بانگ آوردن کریب را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). به بانگ درآوردن نانوا چوبی را که بدان نان را گرد می کند.
فرهنگ عمید
کرب#NAME?
پیشنهاد کاربران
این واژه در اکدی , بابلی می شود ( کروبو=karubu ) = مهربان ورئوف.
در عبریkerubh '
درفارسی وعربی کرّوب
ودریونانی وانگلیسی و لاتینی = cherubیا kheroubگفته شده . برداشت از واژه نامه ی جان آیتو
گویا این واژه در زبان لری وکردی و کیلکی بوده است و - هم اکنون در لری وکردی وجود دارد - واستفاده می شود به این واژه �کٌر� به معنی �پسر� گفته می شود که تقریبا برابری می کند با معنی باستانی وعتیق آن= کودک بالدار
البته در گویش های فارسی واژه ی�کره� وجود دارد وبرای بچه ی جانوران استفاده می شود مانند کره ی اسب یا کره ی خر .
{معنای مجازی کروبیان =فرشتگان پاک ومقرب خداوند، کودک قشنک ، نزدیک ومقرب }