to swallow, to dip, to sink, dunk, stick, take, thrust
فرو بردن
فارسی به انگلیسی
dunk, sink, stick, take, thrust
فارسی به عربی
اضغط , اطمح , اغطس , تهم , جرعة , کبش , هبوط
اضغط , اطمح , اغطس , تهم , جرعة , کبش , هبوط
امتص , مغسلة
امتص , مغسلة
مترادف و متضاد
چسبیدن، بهم پیوستن، چسباندن، بستن، الصاق کردن، تحمل کردن، سوراخ کردن، فرو بردن، تردید کردن، گیر کردن، نصب کردن، چسبناک کردن، گیر افتادن
نزول کردن، فرو بردن، فرو رفتن، غرق شدن، نشست کردن، مستغرق بودن، ته رفتن، گود افتادن
دزدیدن، چیدن، سوار کردن، کندن، برگزیدن، فرو بردن، باز کردن، جیب بری کردن، کلنگ زدن، با خلال پاک کردن، نوک زدن به، ناخنک زدن
کوبیدن، سنبه زدن، سفت کردن، فرو بردن، بنقطه مقصود رسانیدن، با دژکوب خراب کردن
پوشاندن، غوطه دادن، فرو بردن، غسل ارتماسی دادن، زیر اب کردن
غوطه دادن، غوطه ور ساختن، فرو بردن، شیرجه رفتن، غوطه زدن، غوطه ور شدن، شیب تند پیدا کردن
بلعیدن، فرو بردن
فرو بردن
سوراخ کردن، فرو بردن، خنجر زدن، زخم زدن، سیخ زدن، سیخونک زدن
فرو بردن، قورت دادن
غوطه دادن، فرو بردن، فرو رفتن
فرو بردن
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - بزیر بردن به پایین بردن ۲ - جای دادن ۳ - غوطه دادن بلعیدن یا فرو بردن پنجه در چیزی . ۱ - اعمال زور و قدرت کردن ۲ - نفوذ یافتن . یا فرو بردن خشم ( غیظ ) کظم غیظ .
فرهنگ معین
( ~ . بُ دَ ) (مص م . ) ۱ - به پایین بردن . ۲ - بلعیدن .
لغت نامه دهخدا
فروبردن. [ ف ُ ب ُ دَ ] ( مص مرکب ) در زیر بردن. ( ناظم الاطباء ). درکردن چیزی تیز در چیزی ، مانند فروبردن میل در چشم. ( یادداشت بخط مؤلف ).
- سر به فکرت فروبردن ؛ در اندیشه شدن. در فکر فرورفتن :
یکی طفل دندان برآورده بود
پدر سر به فکرت فروبرده بود.
سر فروبردم میان آبخور
از فرنج مْنْش خشم آمد مگر.
فروبرد چون دیگران سر به آب.
فروبردنش هست زرنیخ زرد
برآوردنش نیل با لاجورد.
برآمد گل از چشمه آفتاب
فروبرد مه سر چو ماهی در آب.
تو شغل دوست داری و در هر کجا رسی
چاهی همی فروبر و دامی همی فکن.
- سر به فکرت فروبردن ؛ در اندیشه شدن. در فکر فرورفتن :
یکی طفل دندان برآورده بود
پدر سر به فکرت فروبرده بود.
سعدی.
- سر فروبردن ؛ سر زیر آب فروبردن. سر در آب کردن : سر فروبردم میان آبخور
از فرنج مْنْش خشم آمد مگر.
رودکی ( کلیله و دمنه ).
درآمد بدو نیز طوفان خواب فروبرد چون دیگران سر به آب.
نظامی.
|| بلعیدن. ( ناظم الاطباء ). || غروب کردن آفتاب و ماه و جز آن : فروبردنش هست زرنیخ زرد
برآوردنش نیل با لاجورد.
نظامی.
- سر فروبردن ؛ غروب کردن : برآمد گل از چشمه آفتاب
فروبرد مه سر چو ماهی در آب.
نظامی.
|| حفر کردن چاه در زمین : تو شغل دوست داری و در هر کجا رسی
چاهی همی فروبر و دامی همی فکن.
فرخی.
فرهنگ عمید
۱. پایین بردن، به پایین بردن.
۲. بلعیدن.
۳. غرق کردن.
۲. بلعیدن.
۳. غرق کردن.
واژه نامه بختیاریکا
تَمنیدِن؛ تپنیدن
پیشنهاد کاربران
کشیدن �در جمله: هر نفسی که فرو می رود ( می کشیم ) �
کلمات دیگر: