فرود امدن
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
انزل , شاطی , مقعد
ارض , ضوء
ارض , ضوء
انزل , شاطي , مقعد
مترادف و متضاد
تخفیف دادن، فرود امدن، پیاده شدن، فروکش کردن
فرود امدن، بناء کردن، بگل نشاندن، بزمین نشستن، اصول نخستین را یاد دادن
رسیدن، فرود امدن، پیاده شدن، بزمین نشستن، به خشکی امدن
فرود امدن، فروکش کردن، نزول کردن، پایین رفتن
فرود امدن، پیاده شدن، فروکش کردن، سرازیر شدن، نزول کردن، پایین رفتن، پایین امدن
ترساندن، فرود امدن، بساحل رفتن، پیاده شدن در ساحل
فرهنگ فارسی
( فرود آمدن ) ( مصدر ) ۱ - نزول کردن پایین آمدن ۲ - پیاده شدن ( از اسب و مانند آن )
فرهنگ معین
( فرود آمدن ) ( ~ . مَ دَ ) (مص ل . ) پایین آمدن .
لغت نامه دهخدا
( فرودآمدن ) فرودآمدن. [ ف ُ م َ دَ ] ( مص مرکب ) بزیر آمدن از بالایی. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
چو گشتاسپ را داد لهراسب تخت
فرودآمد از تخت و بربست رخت.
همی گشت گرد سپهر آفتاب.
به گوهر بیاراسته روی و موی.
فرودآمد از تخت و خیره بماند.
بر تازه بنفشه ، نه به تعجیل ، به ادرار.
کز کوه فرودآید چون مشک مقطر.
عیسی از چرخ فرودآید و ادریس ز خلد
کاین دو را زله ز خوان پایه طه بینند.
به سر بر خاک و سر هم بر سر خاک.
راست چون عارض گلگون عرق کرده یار.
دیوار و دریواس فروگشته تر آمد
بیم است که یکباره فرودآید دیوار.
|| پیاده شدن. ( یادداشت به خط مؤلف ). مقابل برنشستن : گفت اگر فرودنمی آیی سر فرودآر تا گرد و خاک از سر و رویت پاک کنم و بشویم. ( ترجمه تفسیر طبری ).
همی گوش من بشنود بانگ دور
فرودآی و بنگر تو بازوی زور.
از آن تشنگی سوی رود آمدند.
بسی آفرین خواند بر شهریار.
به لطف روح فزاید ز طعم همچو شکر.
بر این ابلق که آمد شد گزیند
چو گشتاسپ را داد لهراسب تخت
فرودآمد از تخت و بربست رخت.
دقیقی.
همی برشد ابر و فرودآمد آب همی گشت گرد سپهر آفتاب.
فردوسی.
فرودآمد از تخت و شد پیش اوی به گوهر بیاراسته روی و موی.
فردوسی.
چو سالار از اینگونه نامه بخواندفرودآمد از تخت و خیره بماند.
فردوسی.
وآن قطره باران که فرودآید ازشاخ بر تازه بنفشه ، نه به تعجیل ، به ادرار.
منوچهری.
پر فایده و نعمت چون ابر به نوروزکز کوه فرودآید چون مشک مقطر.
ناصرخسرو.
هدهد فرودآمد و آن نامه بر سینه وی بنهاد. ( قصص الانبیاء ).عیسی از چرخ فرودآید و ادریس ز خلد
کاین دو را زله ز خوان پایه طه بینند.
خاقانی.
فرودآمد ز تخت خویش غمناک به سر بر خاک و سر هم بر سر خاک.
نظامی.
ژاله بر لاله فرودآمده هنگام سحرراست چون عارض گلگون عرق کرده یار.
سعدی.
|| خراب شدن. بزیر آمدن. از هم ریختن و ویران شدن. ( یادداشت بخطمؤلف ) : دیوار و دریواس فروگشته تر آمد
بیم است که یکباره فرودآید دیوار.
رودکی.
گفتند: خاتون به خانه فرودآمد. گفت : کاش خانه بر خاتون فرودآمدی. ( عبید زاکانی ).|| پیاده شدن. ( یادداشت به خط مؤلف ). مقابل برنشستن : گفت اگر فرودنمی آیی سر فرودآر تا گرد و خاک از سر و رویت پاک کنم و بشویم. ( ترجمه تفسیر طبری ).
همی گوش من بشنود بانگ دور
فرودآی و بنگر تو بازوی زور.
فردوسی.
به نخچیر کردن فرودآمدنداز آن تشنگی سوی رود آمدند.
فردوسی.
فرودآمد از باره آن نامداربسی آفرین خواند بر شهریار.
فردوسی.
ز بعد آنکه سفر کرد چون فرودآیدبه لطف روح فزاید ز طعم همچو شکر.
عنصری.
رسول آواز داد که منادی کنند تا قوم فرودآیند. ( قصص الانبیاء ). چون سلطان فرودآمد آن پسرک را پیش خواند. ( نوروزنامه ). سوار را نشان داد که چه وقت فرودآمد و برنشست. ( مجمل التواریخ و القصص ). فرودآمد و پیش سلطان شد. ( چهارمقاله ).بر این ابلق که آمد شد گزیند
پیشنهاد کاربران
نزال
light
فرود آمدن
ducks were gabbling by the side of the pond
مرغابی ها در کنار استخر قات قات می کردند.
فرود آمدن
ducks were gabbling by the side of the pond
مرغابی ها در کنار استخر قات قات می کردند.
هبوط
کلمات دیگر: