بیدردی
فارسی به انگلیسی
analgesia
مترادف و متضاد
بی حسی، عدم حساسیت، تحمل ناپذیری، بیدردی
فرهنگ فارسی
۱ - بیرنجی بیحسی . ۲ - بیرحمی شقاوت .
لغت نامه دهخدا
بیدردی. [ دَ دی ] ( حامص مرکب ) بیرنجی. بیحسی. || بیرحمی و سنگدلی.( از ناظم الاطباء ). بیرحمی. شقاوت. قساوت. || مجازاً، بی عاری. بی غیرتی. بی ننگ و عاری. لاابالیگری. بی ننگی یعنی با ننگی و با عاری. ( یادداشت مؤلف ). || خلاصی از درد و رنج. ( ناظم الاطباء ).
فرهنگ عمید
۱. بی رنجی.
۲. بی حسی.
۲. بی حسی.
کلمات دیگر: