کلمه جو
صفحه اصلی

مطمح


مترادف مطمح : مقصود، منظور، موردنظر، دیدگاه، فراچشم، نظرگاه

فارسی به انگلیسی

place looked at, object of desire

مترادف و متضاد

مقصود، منظور، موردنظر


دیدگاه، فراچشم، نظرگاه


۱. مقصود، منظور، موردنظر
۲. دیدگاه، فراچشم، نظرگاه


فرهنگ فارسی

جای نظرانداختن، جائی یاچیزی که زیرنظرقرارداده شود، نظرگاه
( اسم ) ۱ - جای نظر افکندن نظر گاه محل نظر . ۲ - نظرگاه بلند منظور دور و خطیر : ... و بمدت و مجاهدت در تقوی و دیانت منزلتی یافت که مطمح هیچ همت بدان نتواند رسید . جمع : مطامح .
جای بلند داشتن نظر جای برافراختن نگاه .

فرهنگ معین

(مَ مَ ) [ ع . ] (اِ. ) منظر، جای تماشا.

لغت نامه دهخدا

مطمح. [ م َ م َ ] ( ع اِ ) جای بلند داشتن نظر. ( غیاث ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). جای برافراختن نگاه. ( ناظم الاطباء ). نظرگاه بلند :... و مجاهدت در تقوی و دیانت منزلتی یافت که مطمح هیچ همت بدان نتواند رسید. ( کلیله و دمنه چ مینوی ص 311 ). || نظرگاه. محل نظاره. محل توجه : جاه او به سبب این احتساب و مبالغت در این باب زیادت گشت و مطمح رجال و مطمع آمال شد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 399 ). از سرای عمارت تا حظیره مسجد راهی ترتیب دادند که از مطمح ابصار و موقف انظار پوشیده بود. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 423 ).
- مطمح نظر ؛ هر چیز که به دقت در وی بنگرند. ( ناظم الاطباء ). مورد نظر و توجه. آن که نظر را به سوی خود کشد : مرآن پادشاهزاده را که مطمح نظر او بود خبر کردند. ( گلستان ). یکی را دل از دست رفته بود... و مطمح نظرش جای خطرناک و مظنه هلاک. ( گلستان ).
|| جای نشانه تیراندازان. || منظر و جای تماشا و جای نمایش و نمایشگاه. || هر چیز دیدنی. ( ناظم الاطباء ). مجازاً به معنی جای طمع. ( غیاث ) ( آنندراج ). || جای افتادن. ( غیاث ) ( آنندراج ).

مطمح. [ م ُ م ِ ] ( ع ص ) آن که بلند میکند نگاه را. ( ناظم الاطباء ).

مطمح . [ م َ م َ ] (ع اِ) جای بلند داشتن نظر. (غیاث ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). جای برافراختن نگاه . (ناظم الاطباء). نظرگاه بلند : ... و مجاهدت در تقوی و دیانت منزلتی یافت که مطمح هیچ همت بدان نتواند رسید. (کلیله و دمنه چ مینوی ص 311). || نظرگاه . محل نظاره . محل توجه : جاه او به سبب این احتساب و مبالغت در این باب زیادت گشت و مطمح رجال و مطمع آمال شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 399). از سرای عمارت تا حظیره ٔ مسجد راهی ترتیب دادند که از مطمح ابصار و موقف انظار پوشیده بود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 423).
- مطمح نظر ؛ هر چیز که به دقت در وی بنگرند. (ناظم الاطباء). مورد نظر و توجه . آن که نظر را به سوی خود کشد : مرآن پادشاهزاده را که مطمح نظر او بود خبر کردند. (گلستان ). یکی را دل از دست رفته بود... و مطمح نظرش جای خطرناک و مظنه ٔ هلاک . (گلستان ).
|| جای نشانه ٔ تیراندازان . || منظر و جای تماشا و جای نمایش و نمایشگاه . || هر چیز دیدنی . (ناظم الاطباء). مجازاً به معنی جای طمع. (غیاث ) (آنندراج ). || جای افتادن . (غیاث ) (آنندراج ).


مطمح . [ م ُ م ِ ] (ع ص ) آن که بلند میکند نگاه را. (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

۱. جای نظر انداختن، نظرگاه.
۲. جایی یا چیزی که زیر نظر قرار داده شود.


کلمات دیگر: