کلمه جو
صفحه اصلی

مطرز


مترادف مطرز : نقش ونگاردار، گل وبوته دار، حاشیه دار، منقش، مزین

فارسی به انگلیسی

ornamented

مترادف و متضاد

۱. نقشونگاردار، گلوبوتهدار، حاشیهدار، منقش
۲. مزین


فرهنگ فارسی

( و. ۲۶۱ ه.ق .- ف. ۳۴۵ ه.ق ) ابوعمر محمد بن عبدالواحد بغدادی مشهور به [ غلام ثعلب ] از ادبای قرن چهارم هجری است . در لغت و ادب استاد بود. اوراست : [ الیواقیت تفسیر اسمائ الشعرا اخبار العرب ] و کتب دیگر .
( اسم ) ۱ - آنکه در پارچه نقش و نگار ایجاد کند آنکه جامه را بخطوط و الوان زیبا بیاراید مانند قلابدوز : ... در آن ده مطرزی اوستاد بود که در آن ده مطرزگری کردی ... ۲ - رفوگر .
محمد بن علی بن محمد سلمی . مکنی به ابو عبدالله مطرز .

فرهنگ معین

(مُ طَ رَّ ) [ ع . ] (اِمف . ) نقش و نگاردار.

لغت نامه دهخدا

مطرز. [ م ُ طَرْ رِ ] ( ع ص ) علم گر. نگارساز. ( منتهی الارب ). آنکه جامه را علم کند. ( مهذب الاسماء ). علم گر. ( دهار ). آن که جامه با طراز و نگار میسازد. ( ناظم الاطباء ). علم نگار. نگارساز. آنکه جامه را نگار کند. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
هوا روی زمین را شد مطرز
به صافی آب دریا، نی به قرمز.
بدایعی بلخی.
دو مطرز به کیمیای سخن
تازه کردند نقدهای کهن.
نظامی.

مطرز. [ م ُ طَرْ رَ ] ( ع ص ) جامه با علم و نگار. ( منتهی الارب ). جامه منقش. ( دهار ). جامه با طراز و نگار. ( ناظم الاطباء ). || زینت داده شده و طراز کرده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ). نگارین کرده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
ور بیابم آب در فکر آتش است
آبی از آتش مطرز کس ندید.
خاقانی.
و در آن جمله هزار جامه ششتری بود مطرز به القاب امیر سدید ملک منصور ولی النعم ابوالقاسم نوح بن منصور... و پانصد جامه مطرز به القاب شیخ جلیل ابوالحسن عبیداﷲبن احمد. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 48 ). آن کس که لباس وجود او به طرازسعادت مطرز است. ( جهانگشای جوینی ).
- مطرز کردن ؛ نگارین کردن. زینت دادن :
مطرز کنند آنهمه مرز و بوم
به منسوج خوارزم و دیبای روم.
نظامی.
- مطرز گردانیدن ؛ منقش ساختن با طراز و نگار گردانیدن چیزی را : و دیباچه آن را به القاب ما مطرز گردانید. ( کلیله و دمنه ). عصابه عصیان به پیشانی باز بستند و شهری که دارالاماره بود به دست فرو گرفتند و خطبه و سکه به نام سلطان و... مطرز گردانیدند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 ص 249 ). سکه و خطبه به نام همایون سلطان در شهور سنه ٔ... مطرز گردانیدند. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 ص 339 ). چون مسلمانان حاضر آمدند امامت و خطابت به ذکر خلفاء راشدین و امیرالمؤمنین مطرز و موشح گردانید. ( جهانگشای جوینی ).
- مطرز گردیدن ؛ زینت یافتن. نگارین شدن : و کسوت پادشاهی بدان مطرز گردد. ( کلیله و دمنه ).
گر حله حیات مطرز نگرددت
اندیک در نماندت این کسوت از بها.
خاقانی ( دیوان چ عبدالرسولی ص 12 ).
- مطرز گشتن ؛ مطرز گردیدن :
وز مدحت ایشان نگر که ایدون
گشته ست مطرز پر مقالم.
ناصرخسرو ( دیوان چ تقوی ص 302 ).
و رجوع به ترکیب قبل شود.

مطرز. [ م ُ طَرْ رَ ] (ع ص ) جامه ٔ با علم و نگار. (منتهی الارب ). جامه ٔ منقش . (دهار). جامه ٔ با طراز و نگار. (ناظم الاطباء). || زینت داده شده و طراز کرده شده . (غیاث ) (آنندراج ). نگارین کرده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
ور بیابم آب در فکر آتش است
آبی از آتش مطرز کس ندید.

خاقانی .


و در آن جمله هزار جامه ششتری بود مطرز به القاب امیر سدید ملک منصور ولی النعم ابوالقاسم نوح بن منصور... و پانصد جامه ٔ مطرز به القاب شیخ جلیل ابوالحسن عبیداﷲبن احمد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 48). آن کس که لباس وجود او به طرازسعادت مطرز است . (جهانگشای جوینی ).
- مطرز کردن ؛ نگارین کردن . زینت دادن :
مطرز کنند آنهمه مرز و بوم
به منسوج خوارزم و دیبای روم .

نظامی .


- مطرز گردانیدن ؛ منقش ساختن با طراز و نگار گردانیدن چیزی را : و دیباچه ٔ آن را به القاب ما مطرز گردانید. (کلیله و دمنه ). عصابه ٔ عصیان به پیشانی باز بستند و شهری که دارالاماره بود به دست فرو گرفتند و خطبه و سکه به نام سلطان و... مطرز گردانیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 ص 249). سکه و خطبه به نام همایون سلطان در شهور سنه ٔ... مطرز گردانیدند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ 1 ص 339). چون مسلمانان حاضر آمدند امامت و خطابت به ذکر خلفاء راشدین و امیرالمؤمنین مطرز و موشح گردانید. (جهانگشای جوینی ).
- مطرز گردیدن ؛ زینت یافتن . نگارین شدن : و کسوت پادشاهی بدان مطرز گردد. (کلیله و دمنه ).
گر حله ٔ حیات مطرز نگرددت
اندیک در نماندت این کسوت از بها.

خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 12).


- مطرز گشتن ؛ مطرز گردیدن :
وز مدحت ایشان نگر که ایدون
گشته ست مطرز پر مقالم .

ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 302).


و رجوع به ترکیب قبل شود.

مطرز. [ م ُ طَرْ رِ ] (اِخ ) ابوعمرو مطرز، محمدبن عبدالواحدبن ابی هاشم . از ائمه لغت و علماء نحو است . اصلا از مردم ابیورد خراسان بود از این جهت او را در نسبت «باوردی » نویسند چه ابیورد را «باورد» نیز مینامند. در دارالسلام بغداد مقام داشت . در کسب هنر شیخ ابوالعباس تغلب نحوی را ملازم بود و چندان مواظبت حضرت آن استاد را نمود که در میان مردم به غلام تغلب معروف گردید از اینرو سمعانی وی را در ترجمه ٔ غلام تغلب از کتاب انساب ذکر کرده چون ابوعمرو در آغاز حال به حرفه ٔ تطریز که نگار کردن جامه است اشتغال داشت به لقب مطرز اشتهار یافت ولی پس از خوض در تحصیل علم قهراً از مزاولت آن عمل بازماند و از این جهت همواره درویش و نیازمند بود چنانکه قاضی احمدبن خلکان گفته : «کان اشتغاله بالعلوم و اکتسابها قد منعه من اکتساب الرزق و التحصیل له فلم یزل مضیقا علیه ».ولادتش به سال 261 هَ .ق . اتفاق افتاد و بر اقتضاء استعداد در طلب فضل شد. فن اعراب و صناعت لغت و علم حدیث را نیک متقن ساخت بخصوص در احاطت لغت عرب به جایی رسید که همگنان از قصور خبرت ، او را به کذب و جعل متهم میداشتند. او راست : کتاب الیواقیت شرح کتاب فصیح . وفات وی در 344 یا 345 در بغداد اتفاق افتاد. وی مقابل صفه ٔ پیر بزرگوار معروف کرخی مدفون است . (از نامه ٔ دانشوران ج 2 ص 176 تا ص 180). و رجوع به اعلام زرکلی ج 7 ص 132 و صاحب تغلب و ریحانةالادب ج 2 ص 418 شود.


مطرز. [ م ُ طَرْ رِ ] (اِخ ) قاسم بن زکریابن یحیی بغدادی مکنی به ابوبکر و معروف به مطرز (220 - 305 هَ . ق .) از حفاظ حدیث و مردی ثقة و بسیار حدیث بود. وی در بغداد درگذشته است . (از الاعلام زرکلی ج 6 ص 10).


مطرز. [ م ُ طَرْ رِ ] (اِخ ) محمدبن علی بن محمد سلمی مکنی به ابوعبداﷲ مطرز. وی مردی نحوی مقری و از اهل دمشق و اشعری مذهب بود. او راست مقدمه ٔ مطرزیه در نحو. (الاعلام زرکلی ج 7 ص 162).


مطرز. [ م ُ طَرْ رِ ] (ع ص ) علم گر. نگارساز. (منتهی الارب ). آنکه جامه را علم کند. (مهذب الاسماء). علم گر. (دهار). آن که جامه با طراز و نگار میسازد. (ناظم الاطباء). علم نگار. نگارساز. آنکه جامه را نگار کند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
هوا روی زمین را شد مطرز
به صافی آب دریا، نی به قرمز.

بدایعی بلخی .


دو مطرز به کیمیای سخن
تازه کردند نقدهای کهن .

نظامی .



فرهنگ عمید

۱. نقش ونگاردار، گل وبوته دار.
۲. حاشیه دار.
۱. کسی که کارش نقش ونگار دادن به پارچه و جامه باشد.
۲. رفوگر.

۱. نقش‌ونگاردار؛ گل‌وبوته‌دار.
۲. حاشیه‌دار.


۱. کسی که کارش نقش‌ونگار دادن به پارچه و جامه باشد.
۲. رفوگر.


پیشنهاد کاربران

مُطَرَّز=نگارین


کلمات دیگر: