اعتصار. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) بیرون کشیدن شیره انگور و امثال آن. ( از اقرب الموارد ). فشاردن انگور و جز آن بذات خود یا فشارده شدن برای او. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). فشرده شدن انگور و جز آن بخودی خود و یا فشار دادن کسی مر او را. ( ناظم الاطباء ). انگور افشردن. ( یادداشت مؤلف ). || فشاردن جامه و نظائر آن و گفته اند«عصر» بمعنی آن است که شخص خودش بمباشرت چیزی را بفشارد و «اعتصار» بمعنی فشارده شدن برای او باشد. ( ازاقرب الموارد ). فشردن. ( یادداشت مؤلف ). || عطا و نیکویی جستن. || قضای حاجت کردن. || بر سر طعام که در گلو ماند اندک اندک آب خوردن تا گواراند و فروبرد طعام را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). اندک اندک آب خوردن تا طعامی که در گلو مانده گوارا شود. و بدین معنی با حرف «باء» متعدی شود. ( از اقرب الموارد ) ( از لسان العرب ):
لو بغیر الماء حلقی شرق
کنت کالغصان بالماء اعتصاری.
لو بغیر الماء حلقی شرق
کنت کالغصان بالماء اعتصاری.
عدی بن زید ( از لسان العرب ).
|| شیره ساختن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). عصیر ساختن. ( از اقرب الموارد ) ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). || بیرون آوردن مال از دست کسی جهت تاوان و غیر آن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از آنندراج ). مال کسی را بعنوان غرامت و امثال آن از دست او بیرون آوردن. و بدین معنی با «من » متعدی شود. ( از اقرب الموارد ). مال از دست کسی بیرون کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). || زُفتی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || بازداشتن از نکاح و جز آن. ( منتهی الارب )( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). بازداشتن دختر از نکاح و آن از اعتصار بمعنای منع است. ( از لسان العرب ). || بازداشتن مال از کسی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). بازداشتن کسی را. ( از اقرب الموارد ). و منه الحدیث : «یعتصر الوالد عن ولده فی ماله ؛ ای یمنعه ایاه و یحسبه عنه » . || بخل کردن بر کسی. و بدین معنی با «علی » متعدی شود. ( از اقرب الموارد ). از چیزی که در دست دارد بر کسی بخل ورزیدن و بازداشتن آنرا. ( از لسان العرب ). || پناه گرفتن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). التجاء و پناه بردن بکسی. و بدین معنی با «باء» متعدی شود. ( از اقرب الموارد ). پناه با کسی یا با چیزی دادن. ( تاج المصادر بیهقی ). || گرفتن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). و فی الحدیث : امر بلالاً ان یؤذن قبل الفجر لیعتصر معتصرهم »؛اراده قضای حاجت کرد پس از آن کنایه نمود. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). مؤلف تاج العروس آرد: «امر بلالاً...»؛ اراد الذی یرید ان یضرب الغائط و هو قاضی الحاجة لیتأهب للصلاة قبل دخول وقتها مکنی عنه بالمعتصر. ( از تاج العروس ). || گرفتن و دریافت داشتن. || ثواب عطا گرفتن. ( از اقرب الموارد ). || برگرداندن بخشش و عطا. ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). و منه حدیث الشعبی : «یعتصر الوالد علی ولده فی ماله ». ابن اثیر گوید: آنرا به «علی » متعدی سازند بدان جهت که بمعنی رجوع کردن بر، و عودت کردن بر، میباشد. ابن اعرابی گوید: یعتصرون العطاء؛ ای یسترجعونه بثوابه. ( از لسان العرب ).