برای راندن اسب بخصوص کلمه یی که بدان اسب را زجر کنند
هقب
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
هقب. [ هَِ ق َ ب ب ] ( ع ص ) فراخ گلو. || سطبر دراز ازشترمرغ و جز آن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
هقب. [ هََ ] ( ع اِمص ) فراخی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد )
هقب. [ هَِ ق َ ] ( ع اِ صوت ) برای راندن اسب به خصوص. ( از اقرب الموارد ). کلمه ای که بدان اسب را زجر کنند. ( منتهی الارب ).
هقب. [ هََ ] ( ع اِمص ) فراخی. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد )
هقب. [ هَِ ق َ ] ( ع اِ صوت ) برای راندن اسب به خصوص. ( از اقرب الموارد ). کلمه ای که بدان اسب را زجر کنند. ( منتهی الارب ).
هقب . [ هََ ] (ع اِمص ) فراخی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد)
هقب . [ هَِ ق َ ] (ع اِ صوت ) برای راندن اسب به خصوص . (از اقرب الموارد). کلمه ای که بدان اسب را زجر کنند. (منتهی الارب ).
هقب . [ هَِ ق َ ب ب ] (ع ص ) فراخ گلو. || سطبر دراز ازشترمرغ و جز آن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
کلمات دیگر: