کلمه جو
صفحه اصلی

اعتداد

فرهنگ فارسی

متعددشدن، بشمار آمدن ، درشمار آوردن، اعتناکردن واهمیت گذاشتن بچیزی
۱ - ( مصدر ) در شمار آمدن شمرده شدن ۲ - ( مصدر ) در شمار آوردن اعتنا کردن به اهمیت نهادن به . جمع : اعتدادات .

فرهنگ معین

(اِ تِ ) [ ع . ] ۱ - (مص م . ) به حساب آوردن . ۲ - (مص ل . ) اعتماد داشتن .

لغت نامه دهخدا

اعتداد. [ اِ ت ِ ] ( ع مص ) بشمار آوردن. ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( تاج المصادر بیهقی ). با شمار آوردن. ( مقدمه لغت میرسیدشریف جرجانی ص 5 ). بشمار آوردن. ( المصادر زوزنی ) ( ترجمان القرآن عادل بن علی ). بشمار آوردن. ( ناظم الاطباء ).
- دراعتداد آوردن یا بودن ؛ در شمار متصرفات و املاک کسی آوردن یا بودن : ابوعلی نسا مأمون را مسلم داشت و خوارزمشاهی را جواب بازداد و گفت ابیورد در اعتداد برادرم محسوب و مکتوب است. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 106 ). سلطان طوس در اعتداد او آورد و او با جمعی از طبقات لشکر بطوس و بهرات رفت. ( ایضاً ص 173 ). هر آنچه توقع افتد از ترتیب و ترحیب و اکرام و انعام و تفخیم و تقدیم پیش گرفته شود و حالی را قومش در اعتداد تو آورده شد. ( ایضاً ص 225 ). از عرصه خراسان برباید خاستن و بقهستان که در اعتداد تست مقیم نشستن. ( ترجمه تاریخ یمینی چ شعار ص 63 ). بادغیس و کنج رستاق بزیادت در اعتداد فرموده. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 55 ). بلخ و ترمذ و هرات و بست بر اعتداد او تقریرکرد. ( ایضاً ص 64 ). آن توقع نبود که این جفا و منازعت در اعتداد موروث و حق قدیم از جهت تو ظاهر گردد. ( ایضاً ص 77 ). فیروزان بن الحسن را ببصره فرستاد تا بصره نیز مستخلص گرداند و در عداد اعتداد او آورد. ( ایضاً ص 72 ).
|| بشمار آمدن. معدود گردیدن. ( منتهی الارب ). بشمار آمدن و متعدد گردیدن. ( ناظم الاطباء ). شمرده شدن. ( مقدمه لغت میرسیدشریف جرجانی ص 5 ). معدود شدن. ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). شمرده شدن. ( المصادر زوزنی ). || اعتنا کردن. ( ناظم الاطباء ). اعتنا کردن بچیزی. ( منتهی الارب ). مورد التفات و توجه بودن. ( از اقرب الموارد ) : و اعتداد من در حوادث بصدق گفتار تو که از غرض منزه و ازشوائب کدورت صافی است. ( سندبادنامه ص 87 ).
آن دلیل قاطعی بد بر فساد
وز قضا او را نکرد او اعتداد.
مولوی.
|| اعتبار. ( غیاث اللغات ): تا دوستی و نواخت این جانب بزرگ حاصل شده است جانب ایلک را شادی و اعتداد و حشمت زیاده است. ( تاریخ بیهقی ص 517 ). بهره ای از شادی و اعتداد... برداشته آید. ( تاریخ بیهقی ص 208 ).
لاجرم از طرف باشد اعتداد
در لهبها نبود الا اتحاد.
مولوی.
|| بس و کافی شدن. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) :

اعتداد. [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بشمار آوردن . (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). با شمار آوردن . (مقدمه ٔ لغت میرسیدشریف جرجانی ص 5). بشمار آوردن . (المصادر زوزنی ) (ترجمان القرآن عادل بن علی ). بشمار آوردن . (ناظم الاطباء).
- دراعتداد آوردن یا بودن ؛ در شمار متصرفات و املاک کسی آوردن یا بودن : ابوعلی نسا مأمون را مسلم داشت و خوارزمشاهی را جواب بازداد و گفت ابیورد در اعتداد برادرم محسوب و مکتوب است . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 106). سلطان طوس در اعتداد او آورد و او با جمعی از طبقات لشکر بطوس و بهرات رفت . (ایضاً ص 173). هر آنچه توقع افتد از ترتیب و ترحیب و اکرام و انعام و تفخیم و تقدیم پیش گرفته شود و حالی را قومش در اعتداد تو آورده شد. (ایضاً ص 225). از عرصه ٔ خراسان برباید خاستن و بقهستان که در اعتداد تست مقیم نشستن . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی چ شعار ص 63). بادغیس و کنج رستاق بزیادت در اعتداد فرموده . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 55). بلخ و ترمذ و هرات و بست بر اعتداد او تقریرکرد. (ایضاً ص 64). آن توقع نبود که این جفا و منازعت در اعتداد موروث و حق قدیم از جهت تو ظاهر گردد. (ایضاً ص 77). فیروزان بن الحسن را ببصره فرستاد تا بصره نیز مستخلص گرداند و در عداد اعتداد او آورد. (ایضاً ص 72).
|| بشمار آمدن . معدود گردیدن . (منتهی الارب ). بشمار آمدن و متعدد گردیدن . (ناظم الاطباء). شمرده شدن . (مقدمه ٔ لغت میرسیدشریف جرجانی ص 5). معدود شدن . (آنندراج ) (از اقرب الموارد). شمرده شدن . (المصادر زوزنی ). || اعتنا کردن . (ناظم الاطباء). اعتنا کردن بچیزی . (منتهی الارب ). مورد التفات و توجه بودن . (از اقرب الموارد) : و اعتداد من در حوادث بصدق گفتار تو که از غرض منزه و ازشوائب کدورت صافی است . (سندبادنامه ص 87).
آن دلیل قاطعی بد بر فساد
وز قضا او را نکرد او اعتداد.

مولوی .


|| اعتبار. (غیاث اللغات ): تا دوستی و نواخت این جانب بزرگ حاصل شده است جانب ایلک را شادی و اعتداد و حشمت زیاده است . (تاریخ بیهقی ص 517). بهره ای از شادی و اعتداد... برداشته آید. (تاریخ بیهقی ص 208).
لاجرم از طرف باشد اعتداد
در لهبها نبود الا اتحاد.

مولوی .


|| بس و کافی شدن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (ناظم الاطباء) :
زآن که در خرجی از آن بسط و گشاد
خرج را دخلی بباید زاعتداد.

مولوی .


اندر آن کفه ٔ ترازو زاعتداد
او بجای سنگ آن گِل برنهاد.

مولوی .


|| فراهم آوردن . تهیه نمودن : بدین اعتداد و اعتضاد در اهلاک و اعدام من کوشد. (سندبادنامه ص 198). || عده داشتن زن . (آنندراج ) (مقدمه ٔ لغت میرسیدشریف جرجانی ص 5) (منتهی الارب ) (ترجمان القرآن عادل بن علی ) (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). عده دار شدن زن . (از اقرب الموارد). || سپری شدن عده ٔ زن پس از مرگ شوهر. (از اقرب الموارد).

فرهنگ عمید

۱. متعدد شدن، به شمار آمدن.
۲. در شمار آوردن.
۳. اعتنا کردن و اهمیت گذاشتن به چیزی.
۴. پشت گرمی، اعتماد.
۵. عده نگه داشتن.
۶. (اسم ) آنچه در تصرف یا مالکیت کسی است.

دانشنامه عمومی

افتخار ، مباهات اعتداد من به کارم تو زیادت استو «کلیله و دمنه»



کلمات دیگر: