اعمام
فارسی به انگلیسی
فرهنگ فارسی
( اسم ) جمع عم عموها برادر پدرها . یا بنی اعمام .
خداوند بسیار اعمام شدن عمو های کریم داشتن .
لغت نامه دهخدا
- بنی اعمام ؛ عموزادگان. ( ناظم الاطباء ). فرزندان عمو. فرزندان برادران پدر: بسی برنیامد که بنی اعمامش بمنازعت برخاستند. ( گلستان ).
اعمام. [ اِ ] ( ع مص ) خداوند بسیار اَعمام شدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). عموهای کریم داشتن. و مبنی مفعول نیز روایت شده است. ( از اقرب الموارد ). خداوند عم کریم شدن. ( المصادر زوزنی ). خداوند عم بسیار گشتن و کریم شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || عم گردیدن. یقال : اعم الرجل ؛ اذاصار عماً. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).
اعمام . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ عَم ّ، برادر پدراست . (آنندراج از منتخب از غیاث اللغات ). ج ِ عَم ّ،بمعنی برادر پدر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ج ِ عَم ّ، برادر پدر و گفته اند هر کس که پدر او با پدر تو از یک صلب یا یک بطن باشند. (از اقرب الموارد). عُمومه . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). عموها. (ناظم الاطباء). ج ِ عَم ّ. (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ) : می اندیشید که چون اعمام و اقارب در حباله ٔ اسلام و استسلام بسته شود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 418).
- بنی اعمام ؛ عموزادگان . (ناظم الاطباء). فرزندان عمو. فرزندان برادران پدر: بسی برنیامد که بنی اعمامش بمنازعت برخاستند. (گلستان ).
اعمام . [ اِ ] (ع مص ) خداوند بسیار اَعمام شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). عموهای کریم داشتن . و مبنی مفعول نیز روایت شده است . (از اقرب الموارد). خداوند عم کریم شدن . (المصادر زوزنی ). خداوند عم بسیار گشتن و کریم شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || عم گردیدن . یقال : اعم الرجل ؛ اذاصار عماً. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
فرهنگ عمید
عم#NAME?