مترادف مظلمه : دادخواهی، ستم، ظلم، زورستانی
مظلمه
مترادف مظلمه : دادخواهی، ستم، ظلم، زورستانی
فارسی به انگلیسی
pleading for justice
oppression, cruelty
مترادف و متضاد
دادخواهی
ستم، ظلم
زورستانی
۱. دادخواهی
۲. ستم، ظلم
۳. زورستانی
فرهنگ فارسی
آنچه به ظلم وستم ازکسی گرفته شده باشد ، ظلم وستمی که به کسی شده، مظالم جمع
( اسم ) ۱ - ستمی که بر کسی و ارد شود . ۲ - آنچه بستم از کسی گیرند : بدعتهای قدیم از صحایف اعمال دیوانی حک کرده مالهای خطیر بتهمت مظلم. حقیر ترک می آرد . ۳ - شکایت از ظلم دادخواهی جمع : مظالم .
ماخوذ از تازی ظلم و ستم و جور و تعدی و ستمگری و بی مروتی و بی انصافی و زبردستی و گناه .
( اسم ) ۱ - ستمی که بر کسی و ارد شود . ۲ - آنچه بستم از کسی گیرند : بدعتهای قدیم از صحایف اعمال دیوانی حک کرده مالهای خطیر بتهمت مظلم. حقیر ترک می آرد . ۳ - شکایت از ظلم دادخواهی جمع : مظالم .
ماخوذ از تازی ظلم و ستم و جور و تعدی و ستمگری و بی مروتی و بی انصافی و زبردستی و گناه .
فرهنگ معین
(مَ لَ مَ یا مِ ) [ ع .مظلمة ] (اِ. ) دادخواهی . ج . مظالم .
لغت نامه دهخدا
مظلمه. [ م َ ل ِ م َ ] ( از ع ، اِمص ) ظلم و ستم و جور و تعدی و ستمگری و بی مروتی و بی انصافی و زبردستی و گناه. ( ناظم الاطباء ). در تداول فارسی ، گناه حاصل از ظلم. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). به فارسی به معنی وبال مستعمل است . ( آنندراج ) :
ناگهان بجهد کند ترک همه
بر تو طفل از او بماند مظلمه.
مکن که مظلمه خلق را سزایی هست.
شرمی از مظلمه خون سیاووشش باد.
- || گناه و وبال ظلم به دوش کشیدن :
تو مظلمه مبر از خانه و ز گور مترس
که گور بی گنه و مظلمه بود گلشن.
او مظلمه برد و دیگری زر.
ناگهان بجهد کند ترک همه
بر تو طفل از او بماند مظلمه.
مولوی.
روا بود که چنین بی حساب دل ببری مکن که مظلمه خلق را سزایی هست.
سعدی.
شاه ترکان سخن مدعیان میشنودشرمی از مظلمه خون سیاووشش باد.
حافظ.
- مظلمه بردن ؛ تظلم کردن. دادخواهی کردن : یکی مظلمه پیش حجاج برد، التفات نکرد. ( گلستان ).- || گناه و وبال ظلم به دوش کشیدن :
تو مظلمه مبر از خانه و ز گور مترس
که گور بی گنه و مظلمه بود گلشن.
جمال الدین عبدالرزاق ( از آنندراج ).
دیدی که چه کرد اشرف خراو مظلمه برد و دیگری زر.
( از امثال و حکم دهخدا ).
مظلمة. [ م َ ل َ م َ ] (ع مص ) بیدادی کردن . (تاج المصادر بیهقی ). بیداد کردن . ج ، مظالم . (آنندراج ).
مظلمة. [ م َ ل ِ م َ ] (ع اِمص ) دادخواهی و داد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آنچه که از ظالم طلبی و اسم است آنچه را که به ظلم از تو اخذ شده است . ج ، مَظالِم . (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). ستم . (از غیاث ). داد و دادخواهی . (ناظم الاطباء). و رجوع به ماده ٔ بعد شود. || (اِ) عدالت گاهها و جاهائی که در آن ظالمان را به سزا می رسانند. (غیاث ). و رجوع به مظالم شود.
فرهنگ عمید
۱. ظلم و ستم.
۲. [قدیمی] آنچه به ظلم و ستم از کسی گرفته شده باشد.
۲. [قدیمی] آنچه به ظلم و ستم از کسی گرفته شده باشد.
پیشنهاد کاربران
- کفن بر چوب کردن ؛ کنایه از دادخواستن. ( آنندراج ) :
کاری مکن که روز جزا لاله گون کفن
بر چوب از جفای تو بیدادگر کنم.
والهی قمی ( از آنندراج ) .
کاری مکن که روز جزا لاله گون کفن
بر چوب از جفای تو بیدادگر کنم.
والهی قمی ( از آنندراج ) .
کلمات دیگر: