کلمه جو
صفحه اصلی

مضیع

فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - ضایع کننده تباه سازنده . ۲- تلف کنند. وقت اهمال کار .

فرهنگ معین

(مُ ضَ یَّ ) [ ع . ] (اِمف . )ضایع کرده شده .

لغت نامه دهخدا

مضیع. [ م ُ ض َی ْ ی ِ ] ( ع ص ) ضایع و هلاک کننده. ( منتهی الارب ). ضایعکننده. ( غیاث ) ( آنندراج ). ضایعکننده و هلاک نماینده. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به مضیاع شود. || مسرف و مبذر. ( ناظم الاطباء ).

مضیع. [ م ُ ] ( ع ص ) رجل مضیع؛ مرد بسیارضیعه. ( منتهی الارب ). مرد بسیارضیعه ؛ یعنی دارای آب و زمین بسیار. || کسی که ضایع میکند و تلف مینماید وآنکه بی بهره میکند و باطل میسازد. ( ناظم الاطباء ).

مضیع. [ م ُ ] (ع ص ) رجل مضیع؛ مرد بسیارضیعه . (منتهی الارب ). مرد بسیارضیعه ؛ یعنی دارای آب و زمین بسیار. || کسی که ضایع میکند و تلف مینماید وآنکه بی بهره میکند و باطل میسازد. (ناظم الاطباء).


مضیع. [ م ُ ض َی ْ ی ِ ] (ع ص ) ضایع و هلاک کننده . (منتهی الارب ). ضایعکننده . (غیاث ) (آنندراج ). ضایعکننده و هلاک نماینده . (ناظم الاطباء). و رجوع به مضیاع شود. || مسرف و مبذر. (ناظم الاطباء).


فرهنگ عمید

ضایع کننده، تباه سازنده.


کلمات دیگر: