کلمه جو
صفحه اصلی

اغلال

فرهنگ فارسی

جمع غل، خیانت کردن، کینه داشتن، کینه ورزیدن
( مصدر ) ۱ - خیانت کردن . ۲ - کینه داشتن کین ورزیدن .
کشیدن پوست را با اندک گوشت و پیه

فرهنگ معین

( اِ ) [ ع . ] (مص ل . ) ۱ - خیانت کردن . ۲ - کینه ورزیدن .

لغت نامه دهخدا

اغلال. [ اَ ] ( ع اِ ) طوقهای آهنی. ج ِ غُل . و آبهای روان. ( غیاث اللغات ). ج ِ غل. طوقهای آهنی. ( آنندراج ). ج ِ غل ، یعنی تشنگی یا سختی و سوزش تشنگی و سوزش شکم و گردن بند و هر چیز که گرد گیرد چیزی را. ( منتهی الارب ). ج ِ غل یعنی طوق آهنی یا آنچه دست و گردن را با آن بندند و جز آن. ( از اقرب الموارد ). || ج ِ غَلَل یعنی سوزش و سختی تشنگی یا تشنگی و سوزش شکم و بیماریی است مر گوسپندان را وآب روان در میان درختان و آب که بر روی ریگ گاه ناپیدا شود و پالونه. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || مأخوذ از تازی. غلها و زنجیرهائی که برگردن ِ بندی اندازند. ( ناظم الاطباء ). غلهای آهنینی که بر گردن آویزند. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
به خرد خویشتن از آتش و اغلال بخر
تو خرد ورز اگر بیشتر از خلق خر است.
ناصرخسرو.
ابلیس رها یابد از اغلال گر ایدونک
در حشر شما ز آتش سوزنده رهائید.
ناصرخسرو.
آنکو سرش از فضل خداوند بتابد
فردا بکند آتش و اغلال سیانیش.
ناصرخسرو.

اغلال. [ اِ] ( ع مص ) کشیدن پوست را با اندک گوشت و پیه : اغل فی الجلد اغلالا. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). پوست کندن از شتر به اندک گوشت و پیه. یقال : «اغل الجزار فی الجلد».( ناظم الاطباء ). پاره ای از گوشت و پیه را از پوست کندن و اندکی از آن را بپوست چسبیده گذاشتن : اغل الجازر فی الجلد؛ اخذ بعض اللحم و الشحم فی السلخ و ترک بعضه ملتزقاً بالجلد. ( از اقرب الموارد ). || خیانت کردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء )( المصادر زوزنی ). در غنیمت و جز آن خیانت کردن : اغل الرجل ؛ خان فی المغنم و غیره. قال ابن السکیت : لم نسمعفی المغنم الاغل ثلاثیا و هو متعد فی الاصل لکن امیت مفعوله فلم ینطق به ». ( از اقرب الموارد ). و فی الحدیث : «لااغلال ولا اسلال ؛ ای لا خیانة و لا سرقة». ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || تشنه داشتن و آب سیر بخورانیدن شتر را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). تشنه داشتن. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). بد آب خورانیدن چوپان شتران را و سیرآب نشده آنهارا از کنار آب راندن : اغل الراعی الابل ؛ اَساء سقیهافصدرت و لم ترو. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || خداوند گوسپندان سیرناشده گردیدن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || گیاهان غلان رویانیدن زمین. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). گیاه غلان رویانیدن وادی : اغل الوادی ؛ انبت الغلان. ( از اقرب الموارد ). || تیز نگریستن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). سخت نگاه کردن : اغل فلان البصر؛ شدد النظر. ( از اقرب الموارد ). یقال : «اغل البصرة؛ اذا شدد النظر». ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || غله کردن آب و زمین. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). غله کردن. ( آنندراج ). غله دادن زمین. ( المصادر زوزنی ). غله دادن مزرعه. ( ازاقرب الموارد ). || بخیانت منسوب کردن کسی را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). نسبت خیانت و غش بکسی دادن : اغل فلاناً؛ نسبه الی الغلول والخیانة. ( از اقرب الموارد ). با خیانت منسوب کردن. ( تاج المصادر بیهقی ). بخیانت منسوب کردن. ( ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). || خواربار کشانیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || دارای غله گردیدن زمین : اغل الضیاع ؛ صارت ذا غلة. ( از اقرب الموارد ). || رسیده شدن غله قوم : اغل القوم ؛ بلغت غلتهم. ( از اقرب الموارد ). || غله آوردن بنزدیک عیال خود: اغل علی عیاله ؛ اتاهم بالغلة. ( از اقرب الموارد ). غله آوردن با نزدیک قوم. ( تاج المصادر بیهقی ). || بمقدار یک جوناقص کردن ترازو: اغل المیزان شعیرة؛ نقصها. کقوله :«بمیزان صدق لایُغل ِ شعیرة». ( از اقرب الموارد ). || خطا کردن خطیب در سخن : اغل الخطیب ؛ لم یصب فی کلامه. ( از اقرب الموارد ). || کینه داشتن. ( آنندراج ). کینه. ( از لطائف بنقل غیاث اللغات ):

اغلال . [ اَ ] (ع اِ) طوقهای آهنی . ج ِ غُل ّ. و آبهای روان . (غیاث اللغات ). ج ِ غل . طوقهای آهنی . (آنندراج ). ج ِ غل ، یعنی تشنگی یا سختی و سوزش تشنگی و سوزش شکم و گردن بند و هر چیز که گرد گیرد چیزی را. (منتهی الارب ). ج ِ غل یعنی طوق آهنی یا آنچه دست و گردن را با آن بندند و جز آن . (از اقرب الموارد). || ج ِ غَلَل یعنی سوزش و سختی تشنگی یا تشنگی و سوزش شکم و بیماریی است مر گوسپندان را وآب روان در میان درختان و آب که بر روی ریگ گاه ناپیدا شود و پالونه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || مأخوذ از تازی . غلها و زنجیرهائی که برگردن ِ بندی اندازند. (ناظم الاطباء). غلهای آهنینی که بر گردن آویزند. (یادداشت بخط مؤلف ) :
به خرد خویشتن از آتش و اغلال بخر
تو خرد ورز اگر بیشتر از خلق خر است .

ناصرخسرو.


ابلیس رها یابد از اغلال گر ایدونک
در حشر شما ز آتش سوزنده رهائید.

ناصرخسرو.


آنکو سرش از فضل خداوند بتابد
فردا بکند آتش و اغلال سیانیش .

ناصرخسرو.



اغلال . [ اِ] (ع مص ) کشیدن پوست را با اندک گوشت و پیه : اغل فی الجلد اغلالا. (منتهی الارب ) (آنندراج ). پوست کندن از شتر به اندک گوشت و پیه . یقال : «اغل الجزار فی الجلد».(ناظم الاطباء). پاره ای از گوشت و پیه را از پوست کندن و اندکی از آن را بپوست چسبیده گذاشتن : اغل الجازر فی الجلد؛ اخذ بعض اللحم و الشحم فی السلخ و ترک بعضه ملتزقاً بالجلد. (از اقرب الموارد). || خیانت کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء)(المصادر زوزنی ). در غنیمت و جز آن خیانت کردن : اغل الرجل ؛ خان فی المغنم و غیره . قال ابن السکیت : لم نسمعفی المغنم الاغل ثلاثیا و هو متعد فی الاصل لکن امیت مفعوله فلم ینطق به ». (از اقرب الموارد). و فی الحدیث : «لااغلال ولا اسلال ؛ ای لا خیانة و لا سرقة». (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || تشنه داشتن و آب سیر بخورانیدن شتر را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تشنه داشتن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). بد آب خورانیدن چوپان شتران را و سیرآب نشده آنهارا از کنار آب راندن : اغل الراعی الابل ؛ اَساء سقیهافصدرت و لم ترو. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || خداوند گوسپندان سیرناشده گردیدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || گیاهان غلان رویانیدن زمین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گیاه غلان رویانیدن وادی : اغل الوادی ؛ انبت الغلان . (از اقرب الموارد). || تیز نگریستن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). سخت نگاه کردن : اغل فلان البصر؛ شدد النظر. (از اقرب الموارد). یقال : «اغل البصرة؛ اذا شدد النظر». (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || غله کردن آب و زمین . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). غله کردن . (آنندراج ). غله دادن زمین . (المصادر زوزنی ). غله دادن مزرعه . (ازاقرب الموارد). || بخیانت منسوب کردن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). نسبت خیانت و غش بکسی دادن : اغل فلاناً؛ نسبه الی الغلول والخیانة. (از اقرب الموارد). با خیانت منسوب کردن . (تاج المصادر بیهقی ). بخیانت منسوب کردن . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). || خواربار کشانیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || دارای غله گردیدن زمین : اغل الضیاع ؛ صارت ذا غلة. (از اقرب الموارد). || رسیده شدن غله ٔ قوم : اغل القوم ؛ بلغت غلتهم . (از اقرب الموارد). || غله آوردن بنزدیک عیال خود: اغل علی عیاله ؛ اتاهم بالغلة. (از اقرب الموارد). غله آوردن با نزدیک قوم . (تاج المصادر بیهقی ). || بمقدار یک جوناقص کردن ترازو: اغل المیزان شعیرة؛ نقصها. کقوله :«بمیزان صدق لایُغل ِ شعیرة». (از اقرب الموارد). || خطا کردن خطیب در سخن : اغل الخطیب ؛ لم یصب فی کلامه . (از اقرب الموارد). || کینه داشتن . (آنندراج ). کینه . (از لطائف بنقل غیاث اللغات ):
چون دهر مرا کشت به افلاس و به اغلال
کردی تو مرا [ کشته ] به احسان و به انعام .

مسعودسعد.


|| خیانت . (غیاث اللغات ) (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ).

فرهنگ عمید

= غُل

غُل#NAME?


دانشنامه عمومی

آغلال. آغلال (به عربی: آغلال) یک شهرداری در الجزایر است که در استان عین تموشنت واقع شده است.
فهرست شهرهای الجزایر
آغلال ۱۳۱٫۲ کیلومترمربع مساحت و ۷٬۱۴۶ نفر جمعیت دارد.


کلمات دیگر: