خوارکرده بدنام کرده جمع:نام شکستگان: بانام شکستگان نشستن نام من و نام خود شکستن . ( نظامی )
نام شکسته
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
نام شکسته. [ ش ِ ک َ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) بدنام :
زیر فلک نیست هیچ جنس و گر هست
هست بنوعی ز دهر نام شکسته.
نام من و نام خود شکستن.
زیر فلک نیست هیچ جنس و گر هست
هست بنوعی ز دهر نام شکسته.
خاقانی.
با نام شکستگان نشستن نام من و نام خود شکستن.
نظامی.
کلمات دیگر: