کلمه جو
صفحه اصلی

مصقله

فرهنگ فارسی

مصقل، ابزاری که با آن زنگ چیزی رابگیرندو آنراجلا بدهند
(اسم ) آلتی است که بوسیل. آن چیزی را صیقل و جلا دهند آلت زدودن .
ابن هبیره بن شبل ثعلبی شیبانی از بکربن وائل و از والیان و یاران حضرت علی بن ابیطالب بود .

فرهنگ معین

(مِ قَ لِ ) [ ع . مصقلة ] (اِ. ) ابزاری برای صیقل دادن و زدودنِ زنگ . ج . مصاقل .

لغت نامه دهخدا

( مصقلة ) مصقلة. [ م ِ ق َ ل َ ] ( ع اِ ) مصقله. آلت زدودن زنگ و صیقل دادن. ج ، مصاقل. ( ناظم الاطباء ). آلت زدودن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). آلتی است آهنی که بدان کارد و شمشیر و آینه فولادی را از زنگ پاک نمایند و روشن کنند. ( آنندراج ).

مصقلة. [ م َ ق َ ل َ ] ( اِخ )ابن هبیرةبن شبل ثعلبی شیبانی. از بکربن وائل و از والیان و یاران حضرت علی بن ابیطالب بود. حضرت علی اورا به یکی از نواحی اهواز فرستاد ولی او به معاویه پیوست و در جنگ صفین در کنار او بود. معاویه پس از رسیدن به خلافت ، او را به ولایت طبرستان منسوب کرد ولی او در راه قبل از رسیدن به طبرستان کشته شد ( حدود سال 50 هَ. ق. ) و مردم بدو مثل زنند و گویند: «لایکون هذا حتی یرجع مصقلة من طبرستان ». ( از اعلام زرکلی ).
مصقله. [ م ِ ق َ ل َ ] ( ع اِ ) مصقلة. مصقل. آلتی که بدان بزدایند. آنچه بدان روشن کنند آینه یا جامه یا شمشیر و یا کاغذ را. سنگ سو. سوهان. مهره. مهره گازر. ( یادداشت مؤلف ). آنکه بدان آهن روشن کنند. ( مهذب الاسماء ) :
به یادکردش بتوان زدود از دل غم
به مصقله بتوان برد زآینه زنگار.
فرخی.
مصقله ست این علم و زنگ جهل را
چیز نَزْداید مگراین مصقله.
ناصرخسرو.
- مصقله کردن ؛ پاک و صافی کردن. به صیقل زدن. زنگ زدودن :
جان دوم را که ندانند خلق
مصقله ای کرد و به جانان سپرد.
رودکی.

مصقله . [ م ِ ق َ ل َ ] (ع اِ) مصقلة. مصقل . آلتی که بدان بزدایند. آنچه بدان روشن کنند آینه یا جامه یا شمشیر و یا کاغذ را. سنگ سو. سوهان . مهره . مهره ٔ گازر. (یادداشت مؤلف ). آنکه بدان آهن روشن کنند. (مهذب الاسماء) :
به یادکردش بتوان زدود از دل غم
به مصقله بتوان برد زآینه زنگار.

فرخی .


مصقله ست این علم و زنگ جهل را
چیز نَزْداید مگراین مصقله .

ناصرخسرو.


- مصقله کردن ؛ پاک و صافی کردن . به صیقل زدن . زنگ زدودن :
جان دوم را که ندانند خلق
مصقله ای کرد و به جانان سپرد.

رودکی .



مصقلة. [ م َ ق َ ل َ ] (اِخ )ابن هبیرةبن شبل ثعلبی شیبانی . از بکربن وائل و از والیان و یاران حضرت علی بن ابیطالب بود. حضرت علی اورا به یکی از نواحی اهواز فرستاد ولی او به معاویه پیوست و در جنگ صفین در کنار او بود. معاویه پس از رسیدن به خلافت ، او را به ولایت طبرستان منسوب کرد ولی او در راه قبل از رسیدن به طبرستان کشته شد (حدود سال 50 هَ . ق .) و مردم بدو مثل زنند و گویند: «لایکون هذا حتی یرجع مصقلة من طبرستان ». (از اعلام زرکلی ).


مصقلة. [ م ِ ق َ ل َ ] (ع اِ) مصقله . آلت زدودن زنگ و صیقل دادن . ج ، مصاقل . (ناظم الاطباء). آلت زدودن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آلتی است آهنی که بدان کارد و شمشیر و آینه ٔ فولادی را از زنگ پاک نمایند و روشن کنند. (آنندراج ).


فرهنگ عمید

ابزاری که با آن زنگ چیزی را بگیرند و آن را جلا دهند، مصقل.


کلمات دیگر: