۱ - ( مصدر ) بهانه آوردن بهانه کردن عذر آشکار کردن . ۲ - عذر خواستن . ۳ - ( اسم ) پوزش عذر .
اعذار
فرهنگ فارسی
۱ - ( مصدر ) بهانه آوردن بهانه کردن عذر آشکار کردن . ۲ - عذر خواستن . ۳ - ( اسم ) پوزش عذر .
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
برگشا گنجینه اسرار را
در سیوم دفتر بهل اعذار را.
اعذار. [ اِ ] ( ع مص ) عذر آشکار کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). عذر کردن. ( غیاث اللغات ). عذر را نمایاندن. ( از اقرب الموارد ). || پیدا کردن عذر را. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ).بمعنی معذرت و عذر مصادر ثلاثی است یعنی گناه و سرزنش از کسی بر طرف کردن در آنچه انجام داده است. ( از اقرب الموارد ). عذر درست آوردن. ( المصادر زوزنی ). عذرخواستن. ( ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). || بهانه کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). عذر آوردن بر آنچه بر او بوده است. ( از اقرب الموارد ). || ثابت گردیدن او را بهانه. ( منتهی الارب ). ثابت گردیدن کسی را بهانه. ( ناظم الاطباء ).بثبوت رسیدن عذر مر کسی را. ( از اقرب الموارد ). || سستی کردن در کار و مبالغه ناکردن با گمان مبالغه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). سستی نمودن. ( آنندراج ). تقصیر کردن و کوشش نانمودن در کار و آنچنان نمودن که کوشا است. و بدین معنی با «فی » متعدی شود، یقال : اعذر فی الشی ٔ. ( از اقرب الموارد ). || مبالغه نمودن در کار، کأنه ضدّ. ( منتهی الارب ). مبالغه نمودن در کار و از لغات اضداد است. ( ناظم الاطباء ). مبالغه نمودن در کار. ( آنندراج ). مبالغت کردن.( تاج المصادر بیهقی ). کوشش کردن در کار و چنان است که از لغات اضداد باشد، یقال : «اعذر الیه فی الموعظةو الوصیة»؛ ای بالغ. ( از اقرب الموارد ). || بسیارگناه و بسیارعیب گردیدن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). دارای گناه و عیب فراوان شدن. ( از اقرب الموارد ). با عیب بسیار شدن. ( تاج المصادر بیهقی ). بسیارگناه و بسیارعیب کردن. ( آنندراج ). و منه : «لن یهلک الناس حتی یعذروا من انفسهم ». ( منتهی الارب ). || لگام دادن اسب را، یا فسار ساختن برای اسب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). دهنه گذاشتن بر اسب یا افسار قرار دادن بر اسب و آنرا استوار کردن. ( از اقرب الموارد ). || فسار نهادن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). عذار بر اسب کردن. ( المصادر زوزنی ) ( تاج المصادر بیهقی ). || ختنه کردن کودک را. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). ختنه کردن. ( آنندراج ) ( تاج المصادر بیهقی ) ( غیاث اللغات ) ( المصادر زوزنی ). ختنه کردن پسر یا دختر را. ( از اقرب الموارد ). || مهمانی ختنه ساختن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). مهمانی ختنه کردن. ( ناظم الاطباء ).طعام و ضیافت ختنه. ( از منتخب و صراح و کنز بنقل ازغیاث اللغات ). طعام ساختن برای ساختمان یا ختنه کردن یا استفاده از مقام و منصب جدیدی. ( از اقرب الموارد ). مهمانی ختنه. ( مهذب الاسماء نسخه خطی ). || داد دادن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). انصاف دادن و عدل کردن. ( از اقرب الموارد ). راستی کردن. || صاحب عذر شدن زن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). خداوند عذر گشتن. ( تاج المصادر بیهقی ). || باجراحت کردن و بهلاک نزدیک گردیدن. ( منتهی الارب ) ( از آنندراج ). بهلاک نزدیک گردیدن. ( ناظم الاطباء ). یقال : «ضرب زید فأعذر ( مجهولاً )؛ ای اشرف به علی الهلاک ». ( منتهی الارب )؛ یعنی مشرف بهلاکت گردید. ( از ناظم الاطباء ). || بر پشت زدن کسی را چندانکه اثر پیدا کند. ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( آنندراج ). بر پشت کسی زدن آن چنان که اثر آن باقی ماند. و بدین معنی به «فی » متعدی شود، یقال : اعذر فلاناً فی ظهره ؛ ای ضربه فأثر فیه. ( از اقرب الموارد ). || پلیدناک شدن جای. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). بسیارعذره شدن جای. ( تاج المصادر بیهقی ). بسیار ملوّث شدن خانه. ( از اقرب الموارد ). || رها کردن کسی را به اثر جراحت. و بدین معنی با «باء» متعدی شود. یقال : اعذر بفلان ؛ ترک به عاذراً، ای اثر جرح. ( از اقرب الموارد ).
برگشا گنجینه ٔ اسرار را
در سیوم دفتر بهل اعذار را.
مولوی .
و عذر در اصل بمعنای استناد کردن آدمی است بچیزی که گناهان او را بشوید بدین صورت که بگوید: چنین نکرده ام یا بدین جهت چنین کرده ام یاچنین نکرده ام و دیگر چنین نخواهم کرد و معنی سوم توبه است و هر توبه کردنی عذر آوردن است و عکس آن صادق نیست . (از اقرب الموارد) : و اعذار بیشمارتمهید نمود. (سندبادنامه ص 91). در تمهید اعذار مبالغتها نمایی . (سندبادنامه ص 196).
اعذار. [ اِ ] (ع مص ) عذر آشکار کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). عذر کردن . (غیاث اللغات ). عذر را نمایاندن . (از اقرب الموارد). || پیدا کردن عذر را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).بمعنی معذرت و عذر مصادر ثلاثی است یعنی گناه و سرزنش از کسی بر طرف کردن در آنچه انجام داده است . (از اقرب الموارد). عذر درست آوردن . (المصادر زوزنی ). عذرخواستن . (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی ). || بهانه کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). عذر آوردن بر آنچه بر او بوده است . (از اقرب الموارد). || ثابت گردیدن او را بهانه . (منتهی الارب ). ثابت گردیدن کسی را بهانه . (ناظم الاطباء).بثبوت رسیدن عذر مر کسی را. (از اقرب الموارد). || سستی کردن در کار و مبالغه ناکردن با گمان مبالغه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). سستی نمودن . (آنندراج ). تقصیر کردن و کوشش نانمودن در کار و آنچنان نمودن که کوشا است . و بدین معنی با «فی » متعدی شود، یقال : اعذر فی الشی ٔ. (از اقرب الموارد). || مبالغه نمودن در کار، کأنه ضدّ. (منتهی الارب ). مبالغه نمودن در کار و از لغات اضداد است . (ناظم الاطباء). مبالغه نمودن در کار. (آنندراج ). مبالغت کردن .(تاج المصادر بیهقی ). کوشش کردن در کار و چنان است که از لغات اضداد باشد، یقال : «اعذر الیه فی الموعظةو الوصیة»؛ ای بالغ. (از اقرب الموارد). || بسیارگناه و بسیارعیب گردیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). دارای گناه و عیب فراوان شدن . (از اقرب الموارد). با عیب بسیار شدن . (تاج المصادر بیهقی ). بسیارگناه و بسیارعیب کردن . (آنندراج ). و منه : «لن یهلک الناس حتی یعذروا من انفسهم ». (منتهی الارب ). || لگام دادن اسب را، یا فسار ساختن برای اسب . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). دهنه گذاشتن بر اسب یا افسار قرار دادن بر اسب و آنرا استوار کردن . (از اقرب الموارد). || فسار نهادن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). عذار بر اسب کردن . (المصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). || ختنه کردن کودک را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). ختنه کردن . (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ) (غیاث اللغات ) (المصادر زوزنی ). ختنه کردن پسر یا دختر را. (از اقرب الموارد). || مهمانی ختنه ساختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). مهمانی ختنه کردن . (ناظم الاطباء).طعام و ضیافت ختنه . (از منتخب و صراح و کنز بنقل ازغیاث اللغات ). طعام ساختن برای ساختمان یا ختنه کردن یا استفاده از مقام و منصب جدیدی . (از اقرب الموارد). مهمانی ختنه . (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ). || داد دادن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). انصاف دادن و عدل کردن . (از اقرب الموارد). راستی کردن . || صاحب عذر شدن زن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). خداوند عذر گشتن . (تاج المصادر بیهقی ). || باجراحت کردن و بهلاک نزدیک گردیدن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). بهلاک نزدیک گردیدن . (ناظم الاطباء). یقال : «ضرب زید فأعذر (مجهولاً)؛ ای اشرف به علی الهلاک ». (منتهی الارب )؛ یعنی مشرف بهلاکت گردید. (از ناظم الاطباء). || بر پشت زدن کسی را چندانکه اثر پیدا کند. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (آنندراج ). بر پشت کسی زدن آن چنان که اثر آن باقی ماند. و بدین معنی به «فی » متعدی شود، یقال : اعذر فلاناً فی ظهره ؛ ای ضربه فأثر فیه . (از اقرب الموارد). || پلیدناک شدن جای . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بسیارعذره شدن جای . (تاج المصادر بیهقی ). بسیار ملوّث شدن خانه . (از اقرب الموارد). || رها کردن کسی را به اثر جراحت . و بدین معنی با «باء» متعدی شود. یقال : اعذر بفلان ؛ ترک به عاذراً، ای اثر جرح . (از اقرب الموارد).
فرهنگ عمید
۱. عذر آوردن، بهانه کردن.
۲. عذر خواستن.
۳. ترساندن.
عذر#NAME?
۱. عذر آوردن؛ بهانه کردن.
۲. عذر خواستن.
۳. ترساندن.