کلمه جو
صفحه اصلی

هفت مغز

فرهنگ فارسی

(اسم ) آنچه که ازمغز ( هست. ) هفت میوه ترتیب دهند. یا حلوای هفت مغز. حلوایی که ازمغز بادام مغزگردو مغززردالو مغزشفتالو مغزپسته مغزفندق ومغزچلغوزه درست میکردند.
نوعی حلوای خشک مالکانه

لغت نامه دهخدا

هفت مغز. [ هََ م َ ] ( اِ مرکب ) نوعی حلوای خشک. مالکانه. ( یادداشتهای مؤلف ).


کلمات دیگر: