کلمه جو
صفحه اصلی

طلی


مترادف طلی : طلا، زر، عسجد، ضماد، مرهم

مترادف و متضاد

۱. طلا، زر، عسجد
۲. ضماد، مرهم


فرهنگ فارسی

طلا، زر، زرخالص
( اسم ) ۱ - طلا زر ذهب . ۲ - اندود طلا .
قطران مالیدن شتر اندودن یا چرکین شدن دندان .

فرهنگ معین

(طَ ) [ ع . ] (اِ. ) زر ورق .
(طِ ) (اِ. ) طلا، زر.

(طَ) [ ع . ] (اِ.) زر ورق .


(طِ) (اِ.) طلا، زر.


لغت نامه دهخدا

طلی. [ طُ لا ] ( ع اِ ) ج ِ طُلیة.

طلی. [ طَ لا ] ( ع اِ ) کالبد. ( منتهی الارب ). شخص. ( منتخب اللغات ). || قطران مالیده. || مرد نیک بیمار. ج ، اطلاء. ( منتهی الارب ). مرد سخت بیمار. ( منتخب اللغات ). || خواهش نفس. گویند: قضا طلاه ؛ ای هواه. ( منتهی الارب ).

طلی. [ طِ لا ] ( ع اِ ) لذت. ( منتهی الارب ) ( منتخب اللغات ). || طلا. زر ( در اصطلاح فارسی ). رجوع به طلا شود : و بر او صفت کین افراسیاب ازاول تا به آخر به طلی نقش کرده. ( تاریخ طبرستان ).
وجود مردم دانا مثال زرّ طلیست
که هر کجا که رود قدر وقیمتش دانند.
سعدی ( گلستان ).
|| طلاء. اندودنی. مالیدنی. رجوع به طلاء شود :
در زنخدان سَمَن ، سیمین چاهی کندند
بر سر نرگس مخمور طلی پیوندند.
منوچهری ( دیوان ص 286 ).
و طلیهاء خنک و تر بر سینه می باید نهاد چون لعاب اسیغون و آب برگ خرفه... ( ذخیره خوارزمشاهی ).

طلی. [ طُ لا ] ( ع اِ ) یک نوشیدنی از شیر. ( منتهی الارب ).

طلی. [ طَ لی ی ] ( ع اِ ) بچگان ریزه گوسفند. ج ، طلیان. ( منتهی الارب ). بزغاله. ( مهذب الاسماء ). بچه کوچک غنم که بفارسی بزغاله گویند. ( فهرست مخزن الادویه ). || بچه پای بسته. || چرک دندان. گویند: باسنانه طلی ؛ ای قلح. ( منتهی الارب ). زردی دندان. ( مهذب الاسماء ) .

طلی. [ طَل ْی ْ ] ( ع مص ) قطران مالیدن شتر را. ( منتهی الارب ). اندودن. ( دهار ) ( تاج المصادر ) : و ماءالشعیر بیست وچهار گونه بیماری معروف را سود دارد و از آن... طلی خایه وطلی سر و طلی سینه و طلی پهلو و طلی جگر و طلی شکستگی و طلی ضلع و طلی سوختگی و طلی نقرس... را. ( نوروزنامه ). فیقلعونه [ یقلعون الانیون ] و یطلونه علی ازجّة النشاب. ( ابن البیطار ). || بازداشتن. || پای بچه چهارپایان بستن. ( دهار ). گویند:طلیت الطلاء؛ اذا ربطته و جسته. || چرکین شدن دندان. ( منتهی الارب ). زرد شدن دندان. ( زوزنی ).

طلی . [ طَ لا ] (ع اِ) کالبد. (منتهی الارب ). شخص . (منتخب اللغات ). || قطران مالیده . || مرد نیک بیمار. ج ، اطلاء. (منتهی الارب ). مرد سخت بیمار. (منتخب اللغات ). || خواهش نفس . گویند: قضا طلاه ؛ ای هواه . (منتهی الارب ).


طلی . [ طَ لی ی ] (ع اِ) بچگان ریزه ٔ گوسفند. ج ، طلیان . (منتهی الارب ). بزغاله . (مهذب الاسماء). بچه ٔ کوچک غنم که بفارسی بزغاله گویند. (فهرست مخزن الادویه ). || بچه ٔ پای بسته . || چرک دندان . گویند: باسنانه طلی ؛ ای قلح . (منتهی الارب ). زردی دندان . (مهذب الاسماء) .


طلی . [ طَل ْی ْ ] (ع مص ) قطران مالیدن شتر را. (منتهی الارب ). اندودن . (دهار) (تاج المصادر) : و ماءالشعیر بیست وچهار گونه بیماری معروف را سود دارد و از آن ... طلی خایه وطلی سر و طلی سینه و طلی پهلو و طلی جگر و طلی شکستگی و طلی ضلع و طلی سوختگی و طلی نقرس ... را. (نوروزنامه ). فیقلعونه [ یقلعون الانیون ] و یطلونه علی ازجّة النشاب . (ابن البیطار). || بازداشتن . || پای بچه ٔ چهارپایان بستن . (دهار). گویند:طلیت الطلاء؛ اذا ربطته و جسته . || چرکین شدن دندان . (منتهی الارب ). زرد شدن دندان . (زوزنی ).


طلی . [ طِ لا ] (ع اِ) لذت . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). || طلا. زر (در اصطلاح فارسی ). رجوع به طلا شود : و بر او صفت کین افراسیاب ازاول تا به آخر به طلی نقش کرده . (تاریخ طبرستان ).
وجود مردم دانا مثال زرّ طلیست
که هر کجا که رود قدر وقیمتش دانند.

سعدی (گلستان ).


|| طلاء. اندودنی . مالیدنی . رجوع به طلاء شود :
در زنخدان سَمَن ، سیمین چاهی کندند
بر سر نرگس مخمور طلی پیوندند.

منوچهری (دیوان ص 286).


و طلیهاء خنک و تر بر سینه می باید نهاد چون لعاب اسیغون و آب برگ خرفه ... (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).

طلی . [ طُ لا ] (ع اِ) ج ِ طُلیة.


طلی . [ طُ لا ] (ع اِ) یک نوشیدنی از شیر. (منتهی الارب ).


فرهنگ عمید

۱. [مجاز] طلا، زر.
۲. (صفت ) ویژگی زر خالصی که برای زراندود کردن فلزات دیگر کاربرد داشت: وجود مردم دانا مثال زرّ طلی ست / که هر کجا که رود قدروقیمتش دانند (سعدی: ۱۲۰ ).
۳. ضماد، مرهم.
۴. (اسم مصدر ) اندودن قطران، روغن، یا دارو بر بدن.


کلمات دیگر: