مترادف فروهشته : آویخته، رهاشده، معطل
فروهشته
مترادف فروهشته : آویخته، رهاشده، معطل
فارسی به انگلیسی
saggy
مترادف و متضاد
سست، بی قاعده، شل، ول، هرزه، گشاد، ازاد، بی ربط، بی بند و بار، فروهشته، لق، بی پایه
اویزان، فروهشته، مستحق اعدام، معلق، چیز اویخته شده
فروهشته
آویخته، رهاشده، معطل
فرهنگ فارسی
( صفت ) ۱ - پایین گذاشته ۲ - سست ۳ - آویزان کردن آویخته . یا موی ( گیسوی ) فرو هشته . موی ( گیسوی ) آویخته ( بر بر دوش ) : زنی نشسته موی هشته گیسو بدست چپ همی دارد .
فرهنگ معین
( ~ . هِ تِ ) (ص مف . ) ۱ - فرو افتاده . ۲ - سست . ۳ - آویخته شده .
لغت نامه دهخدا
فروهشته.[ ف ُ هَِ ت َ / ت ِ ] ( ن مف مرکب ) آویخته. ( فرهنگ اسدی ). مقابل افراشته. ( یادداشت بخط مؤلف ) :
ز تاک خوشه فروهشته و ز باد نوان
چو زنگیانی بر بازپیچ بازیگر.
نقابی است هر سطر از این کتیب
فروهشته بر عارضی دلفریب.
|| به پایین رهاشده و فروگذارنده از موی و جز آن :
شبی گیسو فروهشته به دامن
پلاسین معجر و قیرینه گرزن.
ز تاک خوشه فروهشته و ز باد نوان
چو زنگیانی بر بازپیچ بازیگر.
بوالمثل بخاری.
[ مردم روس ] کلاههای پشمین به سر برنهاده دارند، دم از پس فروهشته. ( حدود العالم ).نقابی است هر سطر از این کتیب
فروهشته بر عارضی دلفریب.
سعدی.
- لب فروهشته ؛ آویزان لب. غمگین. آنکه لبهایش در اثر اندوه به پایین متمایل باشد : وی را دیدم لب فروهشته و تندنشسته. ( گلستان سعدی ).|| به پایین رهاشده و فروگذارنده از موی و جز آن :
شبی گیسو فروهشته به دامن
پلاسین معجر و قیرینه گرزن.
منوچهری.
رجوع به فروهشتن شود.فرهنگ عمید
۱. پایین گذاشته.
۲. آویخته، آویزان شده.
۲. آویخته، آویزان شده.
پیشنهاد کاربران
فروهشته ( Sagging ) [اصطلاح دریانوردی] به بوجود آمدن انحناء در وسط کیل کشتی ( فرورفتگی ) گفته میشود که ممکن است ناشی از ضعف استحکام و یا صلبیت باشد .
کلمات دیگر: