برابر پارسی : بخشش، دهش
عطاء
برابر پارسی : بخشش، دهش
لغت نامه دهخدا
- ام العطاء ؛ دادنی. ( دهار ).
|| در اصطلاح فقهی ، با معنی رزق نزدیکی دارد جز آنکه فقها بین این دو کلمه فرقی نهاده می گویند آنچه از بیت المال برای لشکریان بیرون آید در هر ماه مثلاً، آن رزق باشد و آنچه به نام لشکریان یک نوبت یا دو نوبت در سال صادر شود آن را عطاء نامند. و برخی گویند عطاء چیزی است که در هر سال یا در هرماه صادر شود، و رزق مزد روزانه است. و نیز گویند عطاء فریضه جنگجویان باشد و رزق مقرری فقراء مسلمانان است در صورتی که در زمره جنگجویان داخل نباشند. ونیز گفته اند رزق بخشش جاری دنیوی یا دینی است و یا نصیب و بهره ای است که برای کسی تعیین شده باشد و مخصوص است بدانچه اندرون بدن انسان از آن استفاده می کندو بدان تغذیه می شود و گویند عطاء فریضه ای است که برای مردم از بیت المال می رسد نه به عنوان آنکه نیازمندی مردم از آن تأمین گردد، اما رزق آن چیزی است که برای مردم به عنوان تأمین احتیاجات و معیشت آنان تعیین شود به قدری که بدان احتیاج دارند، و کفایة عبارت است از شهریه یا مزد روزانه به میزانی که هر فردی را بسنده و کافی باشد. و عطیه را با عطاء مرادف دانسته اند و گفته اند عطیه فریضه ای است که برای جنگجویان تعیین می شود و رزق برای فقراء مسلمانان است. پس اگر رزق و عطیه با هم برای کسی معین گردید، دیه را از عطیه خواهند گرفت نه از رزق. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). || در اصطلاح عرفان ، آنچه از ناحیه حق برعبد فائض شود. و آن یا ارزاق عباد است یا امور دیگرمادی و معنوی و قریب المعنی با رزق. ( از فرهنگ مصطلحات عرفاء ).
عطاء. [ ع َ ] (اِخ ) ابن ابی رباح ، مکنی به ابومحمد. فقیه قرن اول هجری . رجوع به عطاء (ابن سلم بن ...) و ابن ابی رباح شود.
عطاء. [ ع َ ] (اِخ ) ابن ابی مروان اسلمی ، تابعی است . رجوع به ابومصعب (عطاء...) شود.
عطاء. [ ع َ ] (اِخ ) ابن ابی مسلم بلخی ، مکنی به ابوعثمان یا ابوایوب . از محدثان برگزیده ٔ بلخ بود و به سال 135 هَ . ق . درگذشت . (از صفة الصفوة ج 4 ص 125).
عطاء. [ ع َ ] (اِخ ) ابن ابی میمونة. تابعی است . رجوع به ابومعاذ (عطاء...) شود.
عطاء. [ ع َ ] (اِخ ) ابن احمد مدینی . شاعری قلیل الشعر است . (از الفهرست ابن الندیم ).
عطاء. [ ع َ ] (اِخ ) ابن اسلم بن صفوان ، مشهور به ابن ابی رباح . وی از فقیهان بزرگ قرن اول هجری بشمار میرفت و از سیاه پوستان بود. به سال 27 هَ . ق . در جند (در یمن ) متولد شد و در مکه پرورش یافت و مفتی و محدث مردم این شهر گشت و به سال 114 هَ . ق . در همین شهر درگذشت . (از الاعلام زرکلی به نقل از تذکرةالحفاظ و تهذیب و صفة الصفوة و میزان الاعتدال و حلیة الاولیاء و الوفیات ). و رجوع به ابن ابی رباح شود.
عطاء. [ ع َ ] (اِخ ) ابن سائب علوی کوفی . تابعی است . (منتهی الارب ). و رجوع به ابوزید (عطاء...) شود.
عطاء. [ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲ. شیخ امام مالک بن انس بوده است . (از منتهی الارب ).
عطاء. [ ع َ ] (اِخ ) ابن مسلم الخفاف . محدث . رجوع به ابومخلد (عطاء...) شود.
عطاء. [ ع َ ] (اِخ ) ابن یسار. تابعی است . (منتهی الارب ). و رجوع به ابومحمد (عطاء...) شود.
عطاء. [ ع َ ] (اِخ ) ابن یعقوب غزنوی . نویسنده و شاعر به دو زبان عربی و فارسی بود. وی از اهالی غزنه بود و در لاهور هند مدت 8 سال به اسیری سرکرد. هنگامی که سلطان ابراهیم بن مسعود آنجا را فتح کرد او نیز آزاد گشت و به سال 491 هَ . ق . درگذشت . او را دیوانی به فارسی و دیوانی به عربی است و نیز کتابی در تصوف نوشته است به نام منهاج الدین . (از الاعلام زرکلی به نقل از نزهة الخواطر). و رجوع به لباب الالباب و معجم الادباء شود.
عطاء. [ ع َ ] (اِخ ) ابن دینار هذلی . از موالی بنی هذیل . وی مصری بود و حدیث می گفت و کتابی در تفسیر دارد که آن را از سعیدبن جبیر روایت کرده است . عطاء به سال 126 هَ . ق . در مصر درگذشت . (از الاعلام زرکلی به نقل از تهذیب التهذیب ).
عطاء. [ ع َ ] (اِخ ) جدی است جاهلی و فرزندان او بطنی از بنی مهدی از جذام از قحطانیه را تشکیل می دهند. و مساکن آنان در بلقاء دیار شام بوده است . (از الاعلام زرکلی به نقل از نهایة الارب ).
عطاء. [ ع َ ] (اِخ ) مشهور به مقنع خراسانی . شعبده باز مشهور. وی قصار و از اهالی مرو بود و از راه تناسخ ادعای خدائی کرد و می گفت ربوبیت از ابومسلم خراسانی به وی منتقل شده است . جماعتی از مردم نیز به وی گرویدند و در راه عقیده ٔ او جنگیدند. وی شخصی زشت روی بود و مقنعه ای از زر بساخت و بر روی خویش قرار داد و به پیروان خود صورت ماهی را نشان می دادکه از مسیر دو ماه طلوع می کرد و غروب می نمود. کار مقنع به سال 161 هَ . ق . بالا گرفت . مردم بر او شوریدند لذا او به قلعه ای در «سبام » ماوراءالنهر پناه برد و چون مردم از محاصره ٔ قلعه دست نکشیدند و او مرگ خود را حتمی یافت زنان خود را گرد آورد و بدانها سم خوراند و خود باقیمانده ٔ زهر را سرکشید و درگذشت . آنگاه مردم به داخل قلعه راه یافتند و سایر زندگان را به قتل رساندند. (از الاعلام زرکلی به نقل از الشعور بالعور) (تاریخ ابن الاثیر ج 6 ص 27) (روضة المناظر) (وفیات الاعیان ) (الملل و النحل ). و رجوع به مقنع شود.
عطاء. [ ع ِ ] (ع مص ) عطا نمودن . (از منتهی الارب ). چیزی را به کسی دادن . (از اقرب الموارد). || ورزیدن جهت اهل و دادن آنچه خواسته ٔ آنها باشد و همدیگر گرفتن . (از منتهی الارب )(آنندراج ). عاطی الصبی أهله ؛ آن جوان برای خانواده ٔ خود کار کرد و آنچه خواسته بودند برای آنها بیاورد. (از اقرب الموارد). معاطاة. رجوع به معاطاة شود.
عطاء.[ ع َ ] (اِخ ) ابن مروان . تابعی است . (منتهی الارب ).
دانشنامه اسلامی
معنی أَطَاعَ: اطاعت کرد
ریشه کلمه:
عطو (۱۴ بار)
عطاء و عطیّه هرچند مخصوص بصله و بذل و احسان است ولی در قرآن هم در بذل و هم در مطلق دادن چیزی بکار رفته است. مثل . که در مطلق دادن است و مثل . . . که درباره عطیّه و بذل است. . تعاطی به معنی تناول و اخذ است یعنی رفیق خویش را ندا کردند پس ناقه را گرفت و پی کرد .