کلمه جو
صفحه اصلی

فرط


مترادف فرط : بسیاری، زیادی، فراوانی، فزونی، کثرت، افراط، زیاده روی

برابر پارسی : فراوانی، بسیاری، بی اندازه، فزونی

فارسی به انگلیسی

depth, excess, redundancy, intensity

excess, intensity


depth, excess, redundancy


مترادف و متضاد

بسیاری، زیادی، فراوانی، فزونی، کثرت


افراط، زیاده‌روی


۱. بسیاری، زیادی، فراوانی، فزونی، کثرت
۲. افراط، زیادهروی


فرهنگ فارسی

چیره شدن، پیشدستی کردن وازحددرگذشتن، تجاوزازحدواندازه، زیاده روی، افراطوتجاوزازحدچیزی، چیرگی، بسیاری، فراوانی
۱ - ( مصدر ) در گذشتن از حد تجاوز کردن ۲ - پیشدستی کردن ۳ - ( اسم ) تجاوز از حد افراط زیاده روی ۴ - چیرگی غلبه ۵ - بسیاری فراوانی
اسب تیز گذرنده از اسبان اسب تیز روی که از خیل درگذرد و پیشی گیرد .

فرهنگ معین

(فَ رَ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - نشان راه . ۲ - کسی که پیش از قوم حرکت می کند تا اسباب کار را تهیه کند.
(فَ رْ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) از حد گذشتن . ۲ - چیره شدن . ۳ - پیشدستی کردن . ۴ - (اِمص . ) زیاده روی . ۵ - چیرگی . ۶ - بسیاری ، فراوانی .

(فَ رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نشان راه . 2 - کسی که پیش از قوم حرکت می کند تا اسباب کار را تهیه کند.


(فَ رْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) از حد گذشتن . 2 - چیره شدن . 3 - پیشدستی کردن . 4 - (اِمص .) زیاده روی . 5 - چیرگی . 6 - بسیاری ، فراوانی .


لغت نامه دهخدا

فرط. [ ف َ ] ( ع اِمص ) اسم است افراط را. ( منتهی الارب ). اسم است افراط را: ایاک والفرط فی الامر؛ بپرهیز از تجاوز از حد در کار خود. ( از اقرب الموارد ) : فرط اکرام ملک بدو این بطر راه داده است. ( کلیله و دمنه ). || ( اِ ) کوه خرد. ( منتهی الارب ). کوه کوچک. ( اقرب الموارد ). || سر پشته. ( منتهی الارب ). رأس الاکمة. ( اقرب الموارد ). || نشان و علامت راه. ج ، اَفْرُط، اَفْراط. ( منتهی الارب ). نشانه استوار از نشانه های زمین که بدان راهروان هدایت شوند. ( از اقرب الموارد ). || هنگام ، و ابوعبیده گوید که فرطزیاده از پانزده روز و کمتر از سه روز نباشد. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || حین چنانکه گوئی : آتیک بعد فرط؛ أی بعد حین و لقیته فی الفرط بعدالفرط؛ أی الحین بعد الحین. ( اقرب الموارد ). || ( اِمص ) چیرگی. ( منتهی الارب ). غلبه و زیادتی.( غیاث ) :...که صدق مناصحت و فرط اخلاص برزویه دانسته. ( کلیله و دمنه ). چون فضل قوت و فرط شوکت لشکر سلطان دیدند برمیدند. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
- از فرط ؛ در نتیجه فراوانی و بسیاری و کثرت. ( یادداشت به خط مؤلف ). معمولاً به حالت مضاف بر کلمه دیگر آید :
از فرط عطای او زند آز
پیوسته زامتلا زراغن.
بوسلیک.
ببندد دهان خود از فرط بخل
که برناید از سینه او رچک.
طیان.
امیر ناصرالدین از فرط کرم و کمال مکارم ، بر خود واجب ساخت که این دعوت را اجابت کند. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
قوت شاعره من سحر از فرط ملال
متنفر شده از بنده گریزان میرفت.
حافظ.
|| ( مص ) سستی کردن در کاری. ( منتهی الارب ). تقصیر در کاری. ( از اقرب الموارد ). || فوت نمودن کاری را. ( منتهی الارب ). ضایع گذاشتن کاری تا فوت شود. ( اقرب الموارد ). || شکافتن. || بر کسی تعدی کردن. ( ترجمان جرجانی ). اذیت کردن. || غلبه کردن. ( از اقرب الموارد ). || بی تیمار گذاشتن کار را. ( منتهی الارب ). || از دست رفتن چیزی کسی را. ( از اقرب الموارد ). || درگذشتن در کاری. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || پرگویی کردن و پیشدستی کردن در سخن. ( از اقرب الموارد ). پیشدستی کردن و از حد درگذشتن در گفتار. ( منتهی الارب ). پیشدستی کردن در گفتار بدون فکر. ( از اقرب الموارد ). || فرزند نارسیده مردن کسی را. ( منتهی الارب ). کسی را فرزندان خرد مردن. ( اقرب الموارد ). || شتاب کردن. عجله کردن. ( از اقرب الموارد ). || پیشی کردن و فرستادن پیغامبر خود را. ( منتهی الارب ). پیش افتادن و فرستادن به کسی. ( از اقرب الموارد ). || گشنی داده نشدن خرمابن چندانکه خشک و درشت گردد طلع آن. || پیش از قوم رفتن بر آب تا درست کند اسباب آبخور را از دلو و چاه و رسن و جز آن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).

فرط. [ ف َ ] (اِخ ) راهی یا جایی است به تهامة. (منتهی الارب ). جایی است در تهامه در نزدیکی حجاز و گویند طریقی است در تهامه . (معجم البلدان ).


فرط. [ ف َ رَ ] (ع ص ، اِ) آنکه پیش از قوم رود تا اسباب آبخور را درست کند. (منتهی الارب ). پیش رونده از قوم که آماده کند دلوها را و گرد کند حوضچه ها را و آنها را آب نوشاند و این فَعَل به معنی فاعل است و مفرد و جمع آن یکی است .(از اقرب الموارد). رجوع به فَرْط شود. || آب پیش آینده از آبهای دیگر. || هرچه پیش فرستاده شود از اجر و عمل . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || فرزند رسیده . (منتهی الارب ).


فرط. [ ف ُ ] (ع اِ) سفح الجبل . (اقرب الموارد).


فرط. [ ف ُ رُ ] (ع ص ) اسب تیزگذرنده از اسبان . (منتهی الارب ). اسب تیزروی که از خیل درگذرد و پیشی گیرد. (از اقرب الموارد). اسب شتاب رو. (منتهی الارب ). || (اِ) پشته . (منتهی الارب ). واحد اَفراط وآن تپه های شبیه به جبال است . (از اقرب الموارد). || بلندی . ج ، اَفراط. (منتهی الارب ). || اسراف و تضییع. (اقرب الموارد). || ازحددرگذشتگی و امر فرط؛ کاری که در وی از حد گذرانیده باشند. (منتهی الارب ). ازحددرگذشتگی . (ترجمان جرجانی ). کاری که در آن از حد گذشته باشند. (از اقرب الموارد). || کار گذاشته و مانده . (منتهی الارب ). کار متروک . (اقرب الموارد). || ستم . (منتهی الارب ). الظلم و الاعتداء. (اقرب الموارد). || پشیمانی . (ترجمان جرجانی ) (مهذب الاسماء).


فرهنگ عمید

۱. بسیاری، فراوانی.
۲. پیش دستی کردن و ازحد درگذشتن.
۳. تجاوز از حد و اندازه، زیاده روی، افراط و تجاوز از حد چیزی.
۴. چیرگی.
۵. چیره شدن.

دانشنامه عمومی

قرط روستای کوچکی از توابع بخش کیش شهرستان بندر لنگه استان هرمزگان واقع در جنوب ایران.
کتاب: «تاریخ لنجه» نوشته: حسین بن علی الوحیدی الخنجی. (به عربی).
کتاب: «عرب فارس» نوشته: محمد دخیل العصیمی. (به عربی).
از شمال دهلیز، از جنوب سیم، از مغرب لاز، و از سمت مشرق به الباغ محدود می گردد.
جمعیت آن در حدود ۳۰ نفر می باشد. مردم این روستااز نژاد عرب و اهل سنت از شاخه حنبلی هستند یعنی از پیروان امام احمد ابن حنبل می باشند.ساکنان این روستا به زبان عربی تکلم می کنند.
اهالی روستا از طریق صید، ماهی گیری و کشاورزی امرار معاش می کنند.

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] فَرَط به معنی پیش رونده می باشد.
فرط بر کسی اطلاق می شود که پیش از گروه می رود تا نیازمندیهای آنان را فراهم سازد.
کاربرد فقهی
عنوان یاد شده به مناسبت در باب صلات آمده است.
فرط در دعا
در نماز میّت کودک ، مستحب است پس از تکبیر چهارم این گونه گفته شود: «اللّهُمَ اجْعَلْهُ لِأبَوَیْهِ وَلَنا سَلَفاً وفَرَطاً وأجرَاً؛ خدایا این کودک را برای پدر و مادرش و برای ما پیش فرستاده و اجر قرارده».
← مصداق دعا
...

پیشنهاد کاربران

بسیاری

از حد گذشتن، از افراط میاد

زیاد روی /گذشتن از حد /شدت

زیاد

زیاده روی ، درگذشتن از حد ، شدت

فَرط
می تواند با واژه ی " پَرت" پارسی هم ریشه باشد به این مینه چیزی یا کاری بیرون و خارج ار حد و اندازه باشد.
از فرط گرسنگی = از پَرت گرسنگی


کلمات دیگر: