مترادف فرط : بسیاری، زیادی، فراوانی، فزونی، کثرت، افراط، زیاده روی
برابر پارسی : فراوانی، بسیاری، بی اندازه، فزونی
excess, intensity
depth, excess, redundancy
بسیاری، زیادی، فراوانی، فزونی، کثرت
افراط، زیادهروی
۱. بسیاری، زیادی، فراوانی، فزونی، کثرت
۲. افراط، زیادهروی
(فَ رَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - نشان راه . 2 - کسی که پیش از قوم حرکت می کند تا اسباب کار را تهیه کند.
(فَ رْ) [ ع . ] 1 - (مص ل .) از حد گذشتن . 2 - چیره شدن . 3 - پیشدستی کردن . 4 - (اِمص .) زیاده روی . 5 - چیرگی . 6 - بسیاری ، فراوانی .
فرط. [ ف َ ] (اِخ ) راهی یا جایی است به تهامة. (منتهی الارب ). جایی است در تهامه در نزدیکی حجاز و گویند طریقی است در تهامه . (معجم البلدان ).
فرط. [ ف َ رَ ] (ع ص ، اِ) آنکه پیش از قوم رود تا اسباب آبخور را درست کند. (منتهی الارب ). پیش رونده از قوم که آماده کند دلوها را و گرد کند حوضچه ها را و آنها را آب نوشاند و این فَعَل به معنی فاعل است و مفرد و جمع آن یکی است .(از اقرب الموارد). رجوع به فَرْط شود. || آب پیش آینده از آبهای دیگر. || هرچه پیش فرستاده شود از اجر و عمل . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || فرزند رسیده . (منتهی الارب ).
فرط. [ ف ُ ] (ع اِ) سفح الجبل . (اقرب الموارد).
فرط. [ ف ُ رُ ] (ع ص ) اسب تیزگذرنده از اسبان . (منتهی الارب ). اسب تیزروی که از خیل درگذرد و پیشی گیرد. (از اقرب الموارد). اسب شتاب رو. (منتهی الارب ). || (اِ) پشته . (منتهی الارب ). واحد اَفراط وآن تپه های شبیه به جبال است . (از اقرب الموارد). || بلندی . ج ، اَفراط. (منتهی الارب ). || اسراف و تضییع. (اقرب الموارد). || ازحددرگذشتگی و امر فرط؛ کاری که در وی از حد گذرانیده باشند. (منتهی الارب ). ازحددرگذشتگی . (ترجمان جرجانی ). کاری که در آن از حد گذشته باشند. (از اقرب الموارد). || کار گذاشته و مانده . (منتهی الارب ). کار متروک . (اقرب الموارد). || ستم . (منتهی الارب ). الظلم و الاعتداء. (اقرب الموارد). || پشیمانی . (ترجمان جرجانی ) (مهذب الاسماء).