کلمه جو
صفحه اصلی

طوع


مترادف طوع : اطاعت، پیروی، فرمانبری، فرمانبرداری، رغبت، میل

متضاد طوع : کره

فارسی به انگلیسی

willingness, obeying

مترادف و متضاد

۱. اطاعت، پیروی، فرمانبری، فرمانبرداری
۲. رغبت، میل ≠ کره


فرهنگ فارسی

اطاعت کردن، فرمان بردن، منقادشدن، فرمانبرداری
۱ - ( مصدر ) فرمان بردن اطاعت کردن . ۲ - ( اسم ) فرمانبرداری اطاعت . یا به طوع و رغبت . به میل و اراده خویش .
جمع طائع

فرهنگ معین

(طُ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) فرمان بردن . ۲ - (اِمص . ) فرمانبرداری .

لغت نامه دهخدا

طوع. [ طُوْ وَ ] ( ع ص ، اِ ) ج ِ طائع. ( منتهی الارب ). رجوع به طائع شود.

طوع. [ طَ ] ( ع مص ، اِمص ) فرمان برداری. فرمان برداری کردن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر ) ( منتهی الارب ). فرمان بردن. ( منتخب اللغات ). فرمان کردن. ( دهار ). منقاد شدن. ( منتهی الارب ). اطاعت. فرمانبری. اختیار: بالطوع و الرغبة. مقابل کره. دلخواه :
هنوز پیشرو روسیان بطوع نکرد
رکاب او را نیکو به دست خویش بشار.
فرخی.
فلک چو دید قرار جهانیان بر تو
قرار کرد و جهانت بطوع کرد اقرار.
؟ ( از تاریخ بیهقی ص 279 ).
خطی داده اند بطوع و رغبت که سیصدهزار دینار بخزانه معمور خدمت کنند. ( تاریخ بیهقی ). یک یک ضیاع را نام بر او[ حسنک ] خواندند اقرار کرد به فروختن آن به طوع و رغبت. ( تاریخ بیهقی ص 182 ). خطی داده اند [ حصیری و پسرش ] بطوع و رغبت. ( تاریخ بیهقی ص 167 ). گفت آنچه نسخت کرده شده است خواستنی است از آمل تنها اگر بطوع پذیرفتند فبها و نعم. ( تاریخ بیهقی ص 469 ). اندیشم که اگر بطوع خطبه نکنم الزام کند. ( تاریخ بیهقی ص 685 ). یا چنان بطوع و رغبت که نهاده بودند خطبه باید و یا نثاری و هدیه ای بتمام باید فرستاد چنانکه فراخور ما باشد. ( تاریخ بیهقی ص 689 ).
چرا ورا کت او کرد این بلند ایوان
به طوع و رغبت ای هوشیارنَپْرستی.
ناصرخسرو.
گیتی او را بجان رهین گشتی
دولت او را بطوع رام شدی.
مسعودسعد.
به طوع و طبع کند ناصر تو را یاری
بجان و تن ندهد حاسد تو را زنهار.
مسعودسعد.
وآن کس که راه خدمت و طوع تو نسپرد
جان و تنش به تیر بلا پی سپر شود.
مسعودسعد.
زهی جهان هنر کز جهان هنرمندان
همی کنند بطوع آستان تو بالین.
سوزنی.
بعضی از فیلان ایشان به دست آوردند و بعضی بطوع با رابط سلطان می آمدند و ایشان را خدای آور نام نهادند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 418 ).
این چهل روزش بده مهلت بطوع
تا سکالد مکرها او نوع نوع.
مولوی.
نیست تخصیص خدا کس را بکار
مانع طوع و مراد و اختیار.
مولوی.
|| ( ص ) فرمانبردار: هو طوع ٌ لک ؛ او مطیع و فرمانبردار توست. ( منتهی الارب ).
- طوعاً اَم ْ کُرْهاً ؛ خواه و ناخواه. قدری خوش و قدری ناخوش. ترجمه خواه و ناخواه. ( آنندراج ) : حکم سما را چه توان کرد که طوعاً او کرهاً واقع و مجری... ( ترجمه تاریخ یمینی ص 456 ). وزیر این سخن بشنید طوعاً و کرهاً بپسندید. ( گلستان ).

طوع . [ طَ ] (ع مص ، اِمص ) فرمان برداری . فرمان برداری کردن . (زوزنی ) (تاج المصادر) (منتهی الارب ). فرمان بردن . (منتخب اللغات ). فرمان کردن . (دهار). منقاد شدن . (منتهی الارب ). اطاعت . فرمانبری . اختیار: بالطوع و الرغبة. مقابل کره . دلخواه :
هنوز پیشرو روسیان بطوع نکرد
رکاب او را نیکو به دست خویش بشار.

فرخی .


فلک چو دید قرار جهانیان بر تو
قرار کرد و جهانت بطوع کرد اقرار.

؟ (از تاریخ بیهقی ص 279).


خطی داده اند بطوع و رغبت که سیصدهزار دینار بخزانه ٔ معمور خدمت کنند. (تاریخ بیهقی ). یک یک ضیاع را نام بر او[ حسنک ] خواندند اقرار کرد به فروختن آن به طوع و رغبت . (تاریخ بیهقی ص 182). خطی داده اند [ حصیری و پسرش ] بطوع و رغبت . (تاریخ بیهقی ص 167). گفت آنچه نسخت کرده شده است خواستنی است از آمل تنها اگر بطوع پذیرفتند فبها و نعم . (تاریخ بیهقی ص 469). اندیشم که اگر بطوع خطبه نکنم الزام کند. (تاریخ بیهقی ص 685). یا چنان بطوع و رغبت که نهاده بودند خطبه باید و یا نثاری و هدیه ای بتمام باید فرستاد چنانکه فراخور ما باشد. (تاریخ بیهقی ص 689).
چرا ورا کت او کرد این بلند ایوان
به طوع و رغبت ای هوشیارنَپْرستی .

ناصرخسرو.


گیتی او را بجان رهین گشتی
دولت او را بطوع رام شدی .

مسعودسعد.


به طوع و طبع کند ناصر تو را یاری
بجان و تن ندهد حاسد تو را زنهار.

مسعودسعد.


وآن کس که راه خدمت و طوع تو نسپرد
جان و تنش به تیر بلا پی سپر شود.

مسعودسعد.


زهی جهان هنر کز جهان هنرمندان
همی کنند بطوع آستان تو بالین .

سوزنی .


بعضی از فیلان ایشان به دست آوردند و بعضی بطوع با رابط سلطان می آمدند و ایشان را خدای آور نام نهادند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 418).
این چهل روزش بده مهلت بطوع
تا سکالد مکرها او نوع نوع .

مولوی .


نیست تخصیص خدا کس را بکار
مانع طوع و مراد و اختیار.

مولوی .


|| (ص ) فرمانبردار: هو طوع ٌ لک ؛ او مطیع و فرمانبردار توست . (منتهی الارب ).
- طوعاً اَم ْ کُرْهاً ؛ خواه و ناخواه . قدری خوش و قدری ناخوش . ترجمه ٔ خواه و ناخواه . (آنندراج ) : حکم سما را چه توان کرد که طوعاً او کرهاً واقع و مجری ... (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 456). وزیر این سخن بشنید طوعاً و کرهاً بپسندید. (گلستان ).
- طوع الجناب ؛ اسپ فرمانبردار. (مهذب الاسماء). سلس القیاد.
- طوع العنان ؛ اسپ نرم عنان . (منتخب اللغات ). اسپ نرم و رام . (منتهی الارب ) : و جمعی را به خلع و عزل او دعوت کردند و همه را سمح القیاد و طوع العنان یافتند. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 204).
|| فراخ علف شدن چراگاه . (منتهی الارب ). فراخ شدن علف در چراگاه .(منتخب اللغات ).

طوع . [ طُوْ وَ ] (ع ص ، اِ) ج ِ طائع. (منتهی الارب ). رجوع به طائع شود.


فرهنگ عمید

۱. اطاعت کردن، فرمان بردن، فرمان برداری.
۲. (صفت ) [مجاز] فرمانبردار، مطیع.

دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی تَطَوَّعَ: با میل ورغبت انجام دهد(از ماده طوع به معنی اطاعت است البته برای اطاعت مستحبی استعمال می شود.تطوع به معنای انجام عملی است که نفس آدمی از آن کراهت نداشته باشد و آن را دشوار نداند و داوطلبانه انجامش دهد ، و به همین جهت بیشتر در مستحبات استعمال میشود )
تکرار در قرآن: ۱۲۹(بار)
رغبت. میل. راغب گوید: طوع به معنی انقیاد است، طاعت نیز بدان معنی می‏باشد لیکن بیشتر در فرمانبرداری و اطاعت بکار رود .آن که در آسمانها و زمین است با رغبت یا کراهت به خدا تسلیم است. . بگو قسم نخورید کار جهاد اطاعت شناخته‏ای است. در آیه 81 نساء و 21 سوره محمد نیز «طاعة» خبر مبتدای محذوف است. تطوّع از باب تفعّل به قول راغب تکلّف اطاعت است و در متعارف به معنی تبرّع و انجام کار غیر واجب است طبرسی نیز تبرّع به نافله فرموده است ولی به نظرم تحمّل با رغبت بهتر است. . یعنی هر که کار خیر را به رغبت انجام دهد آن بهتر است. صوعّت در آیه . از باب تفعیل تفعیل است. و به معنی تسهیل و تزیین است یعنی نفسش قتل برادر را به او آسان کرد. از باب «طاعَ لَهُ الْمَرْتَعُ: اِتَّسَعَ». استطاعت: به معنی قدرت و طلب طاعت است ولی در قرآن پیوسته به معنی قدرت آمده و به قول راغب آن از قدرت اخصّ است. گاهی برای ثقیل بودن تاء آن را حذف می‏کنند مثل . ظاهراً این از طوع به معنی وسعت و آسانی است که در بالای نقل شد . * . آن در اصل متطوّعین به معنی با رغبت دهندگان صدقات است.

پیشنهاد کاربران

تنفیذ

طوعیدن.

اگر طوع به معنی فرمانبرداری مطلق باشد
این ایراد بر ان وارد است که دیگر ما انسان نیستیم فرشته ای هستیم که باید بدون چون و چرا قبول کنیم ولی طوع در لغت به معنی دیگر هم هست که اطاعت از روی رغبت است و رغبت یعنی انتخاب کردن بین حق و باطل که به معنی انسان بودن نزدیک است

فرمان بردن ، اطاعت کردن 👨🏻‍✈️👨🏻‍✈️

طوع =اطاعت فرمانبرداریبا میل و رغبت است نه از ترس و واهمه و لذا زمین و اراضی که از روی میل و رغبت و اطاعت امر واگذار میشود اراضی طوع می نامند و این بدان سبب است که قران مجید در ایه ۶۲سوره مبارکه بقره ان الذین آمنو والذین هادو والنصاری و اصائبین من آمنو بالله والیوم الآخر یهود ونصارا و زردشتی را با مسلمان برابر دانسته و لذا بعد از رحلت نبی اکرم هرجا اعراب یورش بردند و زمینی تصرف کردند نگفتند بزور شمشیر گرفته ایم چون مخالف این آیه شریفه است پس نام ان اراضی را طوع نامیدند و لذا در حیات نبی اکرم یک بار این اتفاق افتاد و آن هم بدون جنگ و خون ریزی بعد از مباهله که خاندان رسول گرامی حقانیتشان بر نصارا در مباهله صورت گرفت و آنها فدک را به حضرت زهرا طوعا بخشیدند که داستان غصب ان بحث ما نیست پس اراضی طوع که تاریخ اسلامی از ان یاد کرده اصطلاحی برای فریب خدا و مسلمانان مومن بود و لذا این آیه شریفه را هم کمتر مبلغان اسلامی در روی منبر تشریح کرده اند پس تقاضا دارم بحث هفته را واژه طوع و اراضی طوع باشد

- فرمان بردن


کلمات دیگر: