کلمه جو
صفحه اصلی

فرمانبر


مترادف فرمانبر : خادم، خدمتکار، گماشته، مستخدم، نوکر، تابع، فرمانبردار، مطیع

متضاد فرمانبر : فرمانده

فارسی به انگلیسی

obedient

obedient, yielding


مترادف و متضاد

خادم، خدمتکار، گماشته، مستخدم، نوکر ≠ فرمانده


تابع، فرمانبردار، مطیع


۱. خادم، خدمتکار، گماشته، مستخدم، نوکر
۲. تابع، فرمانبردار، مطیع ≠ فرمانده


فرهنگ فارسی

فرمان برنده، مطیع، کسی که امروفرمان بزرگترخودرااجراکندیافرمان کسی رابدیگری برساند
( صفت ) ۱ - آنکه امر بزرگتر را اجرا کند فرمانبردار مطیع ۲ - خدمتکار خادم .

فرهنگ معین

( ~ . بَ ) (ص فا. ) ۱ - فرمانبردار، مطیع . ۲ - خادم ، خدمتکار.

لغت نامه دهخدا

فرمان بر. [ ف َ مام ْ ب َ ] ( نف مرکب ) فرمان بردار. مطیع. ( یادداشت به خط مؤلف ) :
عید تو فرخ و ایام تو ماننده ٔعید
خلق فرمان بر و تو بر همگان فرمانران.
فرخی.
گویند که فرمان بر جم گشت جهان پاک
دیو و پری و خلق و دد و دام رمارم.
عنصری.
فرمان برش بدند همه سیدان عصر
افزون بدی جلالت قدرش ز حد و حصر.
منوچهری.
نه هر کاری خدایی را ز مردم مشورت باید
نه هرگز هیچ پیغمبر کسی را گشت فرمان بر.
قطران تبریزی.
کآن بنده ایزد است و فرمان بر
مولای خدای را مدان مولا.
ناصرخسرو.
ز جن و انس و وحوش و طیور و دیو و پری
شدند جمله مر او را مطیع و فرمان بر.
ناصرخسرو.
روا بود که از این اختران گله نکنم
که بیگمان همه فرمان بران یزدانند.
مسعودسعد.
همه فرمان بران یزدانند
تا ندانی که کارفرمایند.
مسعودسعد.
بت فرمان برش فرمان پذیرفت
که دردی داشت کآن درمان پذیرفت.
نظامی.
زن خوب فرمان بر پارسا
کند مرد درویش را پادشا.
سعدی.
همه کارداران فرمان برند
که تخم تو در خاک می پرورند.
سعدی.
|| عامل و حاکمی که به فرمان دیگری منصوب شود :
به فرمان پذیری به هر کشوری
نشانم جداگانه فرمان بری.
نظامی.
رجوع به فرمان شود.

فرهنگ عمید

= فرمان بردار

واژه نامه بختیاریکا

به ره

پیشنهاد کاربران

سرسپرده

- مهترشناس ؛ آنکه بزرگان را شناسد و ارزش آنان را داند. فرمانبر. سپاسدار :
یکی بنده بد شاه را ناسپاس
نه مهترشناس و نه یزدان شناس.
فردوسی.


کلمات دیگر: