مترادف فیروزمندی : توفیق، موفقیت، غلبه، فتح
فیروزمندی
مترادف فیروزمندی : توفیق، موفقیت، غلبه، فتح
مترادف و متضاد
۱. توفیق، موفقیت
۲. غلبه، فتح
فرهنگ فارسی
پیروز مندی
لغت نامه دهخدا
فیروزمندی. [ م َ ] ( حامص مرکب ) فیروزی. پیروزی. فیروز شدن. پیروز گشتن. فرخ فالی :
به فرخ فالی و فیروزمندی
سخن را دادم از دولت بلندی.
ز یاری یکدل بلندی رسد.
در این کار فیروزمندی که راست.
به فرخ فالی و فیروزمندی
سخن را دادم از دولت بلندی.
نظامی.
سپه را که فیروزمندی رسدز یاری یکدل بلندی رسد.
نظامی.
ببینیم کز ما بلندی که راست در این کار فیروزمندی که راست.
نظامی.
کلمات دیگر: