مترادف غرقه : مستغرق، غریق، فرورفته، مغروق
غرقه
مترادف غرقه : مستغرق، غریق، فرورفته، مغروق
فارسی به انگلیسی
مترادف و متضاد
مستغرق
غرق، غریق، فرورفته، مغروق
۱. مستغرق
۲. غرق، غریق، فرورفته، مغروق
فرهنگ فارسی
در آب فرو رفته مغروق . توضیح به معنی غریق در عربی نیامده ولی در فارسی مستعمل است : و این غرقه شدن کشتی ها و خراب شده شهرها ...
یک شربت از شیر و مانند آن
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
غرقة. [ غ َ رِ ق َ ] ( ع ص ) زمین نیک سیراب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
غرقة. [ غ ُ ق َ ] ( ع اِ ) یک شربت از شیر و مانند آن. ج ، غُرَق. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
غرقه. [ غ َ ق َ / ق ِ ] ( ص ) غریق. ترکیبی است از غرق + هَ ( نسبت ). ( از غیاث اللغات ). در آب شده. ( آنندراج ). در آب فرورفته. در آب مرده. آنکه آب از سر وی بگذرد.غارق. مغروق. غرق شده. رجوع به غرق شود :
چون نمد همچو دیبه شد چه علاج
چاره چه غرقه را برود برک.
به خوی اندرون غرقه بد مغفرش.
به آهن درون غرقه چون پیل مست.
ز موج غم بسی رنج آزمودی.
کجا غرقه به هر چیزی زند دست.
به خون غرقه پیش بت اندر شمن.
سر به زانو من برمانده چنین زآنم.
غرقه بحر بر و منت تو.
گه در عرقم غرقه و گه در تبم از تاب.
کز آب وفا قطره به جوی تو ندیدم.
کآرزومند زلف و خان توایم.
هر هفت کرده هشت بهشت است بنگرید.
غرقه فیض مکرمات تو نیست.
از آن به کز وزغ زنهار خواهی.
بر چون خم نهاده بر سر خم.
غرقه گوهر ز قدم تا سرش.
غرقه . [ غ َ ق َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کنار رودخانه ٔ شهرستان گلپایگان که در 19هزارگزی شمال گلپایگان و یکهزارگزی شمال شوسه ٔ گلپایگان به خمین قرار دارد. محلی جلگه و معتدل و سکنه ٔ آن 275 تن است و شیعه اند و به لهجه ٔ لری فارسی سخن میگویند. آب آن از قنات است و محصول آنجا غلات ، لبنیات ، تریاک و پنبه و شغل اهالی زراعت و گله داری است و راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
چون نمد همچو دیبه شد چه علاج
چاره چه غرقه را برود برک .
خسروی (از لغت فرس ذیل برک ).
برون کرد ببر بیان از برش
به خوی اندرون غرقه بد مغفرش .
فردوسی .
کمانی به بازو و نیزه به دست
به آهن درون غرقه چون پیل مست .
فردوسی .
تو در دریای هجرم غرقه بودی
ز موج غم بسی رنج آزمودی .
(ویس و رامین ).
دلت با یار دیگر زآن بپیوست
کجا غرقه به هر چیزی زند دست .
(ویس و رامین ).
بتان را به خاک اندر افکنده تن
به خون غرقه پیش بت اندر شمن .
اسدی (گرشاسب نامه ).
غرقه اند اهل خراسان و نه آگاهند
سر به زانو من برمانده چنین زآنم .
ناصرخسرو.
نجم دین ای من و هزار چو من
غرقه ٔ بحر بر و منت تو.
سوزنی .
بیمارم و چون گل که نهی در دم کوره
گه در عرقم غرقه و گه در تبم از تاب .
خاقانی .
تن غرقه ٔ خون رفتم و دل تشنه ٔ امید
کز آب وفا قطره به جوی تو ندیدم .
خاقانی .
غرقه ٔ عشق و تشنه ٔ وصلیم
کآرزومند زلف و خان توایم .
خاقانی .
تابوت اوست غرقه ٔزیور عروس وار
هر هفت کرده هشت بهشت است بنگرید.
خاقانی .
نیست یکدم که بنده خاقانی
غرقه ٔ فیض مکرمات تو نیست .
خاقانی .
به آب اندر شدن غرقه چو ماهی
از آن به کز وزغ زنهار خواهی .
نظامی .
غرقه ای دید جان او شده گم
بر چون خم نهاده بر سر خم .
نظامی .
کرد نظامی ز پی زیورش
غرقه ٔ گوهر ز قدم تا سرش .
نظامی .
گیرم که حال غرقه ندانند دوستان
آخر درین سفینه نبینند تر سخن .
سعدی (طیبات ).
نادان همه جا با همه خلق آمیزد
چون غرقه به هرچه دید دست آویزد.
سعدی (صاحبیه ).
ای مدعی که میگذری بر کنار آب
ما را که غرقه ایم ندانی چه حالت است .
سعدی (غزلیات ).
هوشیار حضور و مست غرور
بحر توحید و غرقه ٔگنهیم .
حافظ.
دلی کو عاشق رویت نگردد
همیشه غرقه در خون جگر باد.
حافظ.
غرقة. [ غ َ رِ ق َ ] (ع ص ) زمین نیک سیراب . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
غرقة. [ غ َ ق َ ] (اِخ ) قریه ای است در یمامة و نخلستانی است متعلق به بنی عدی بن حنیفة. (از معجم البلدان ).
غرقة. [ غ ُ ق َ ] (ع اِ) یک شربت از شیر و مانند آن . ج ، غُرَق . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
فرهنگ عمید
* غرقه شدن: (مصدر لازم ) [قدیمی] فرورفتن در آب و غرق شدن.
* غرقه کردن: (مصدر متعدی ) [قدیمی] فروبردن در آب و غرق کردن.
غرقشده و فرورفته در آب؛ غریق: ◻︎ غرقهای دید جان او شده گم / سر چون خم نهاده بر سر خم (نظامی۴: ۶۵۲).
〈 غرقه شدن: (مصدر لازم) [قدیمی] فرورفتن در آب و غرق شدن.
〈 غرقه کردن: (مصدر متعدی) [قدیمی] فروبردن در آب و غرق کردن.
دانشنامه عمومی
روستای غرقه دارای دو بخش بالا و پایین آبادی می باشد .بخش بالا آبادی از مسجد جامع به جنوب غرقه «به سمت جاده قافله» می باشد .
بخش پایین آبادی از ایستگاه شیر تا آسیاب قدیم روستا می باشد .
این روستا در دهستان کناررودخانه قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۱۷۸ نفر (۵۶خانوار) بوده است.
غرق شدن