کلمه جو
صفحه اصلی

طبیخ


مترادف طبیخ : مطبوخ

متضاد طبیخ : حاضری

مترادف و متضاد

مطبوخ ≠ حاضری


فرهنگ فارسی

خربزه لغه فی البطیخ

لغت نامه دهخدا

طبیخ. [ طَ ] ( ع اِ ) پختنی. ( السامی فی الاسامی ) ( مهذب الاسماء ). || نوعی از طعام عرب. || نوعی از شراب منصف که نیم جوشیده باشد. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( بحر الجواهر ). || گچ. || خشت پخته. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). و منه الحدیث : اذا اراداللّه ُ بعبد سوءً جعل ماله فی الطبیخین. ( منتهی الارب ). || ( ص ) منضج. جوشانده. آنچه جوشانیده و آب او را استعمال کنند.( فهرست مخزن الادویه ). آب چیز جوشانده شده. ( غیاث اللغات ). آبی را گویند که چیزی اندر وی پخته باشند. ( ذخیره خوارزمشاهی ). هذا النوع من المرکبات یطلب استعماله غالباً لمن عنده احتراق جل ما فیه من الفعل المطلوب لاجل الرطوبة البالة، و یعبر عن المطبوخات عند قوم بالمیاه ، فیقال ماءُالزوفا ای طبیخها. و ربما ترجمت بالاشربة و هو خطاء لما سبق فی القوانین ، و للاول وجه ٌ واضح ٌ و تطلب لذوی التحلیل و الحرارة و الضعف ، فانها الطف لهم من اجرام الادویة، و قد تستعمل کالنقوع بعد ابتلاع نحوالحبوب للتحلیل. فان وقع فیها ما یسقط قواه بالطبخ. کالخیار شنبر و الترنجبین و الافتیمون ، کفی مرسه بالماء. ( تذکره داود انطاکی ). و اگر طبیخ بنفشه و خرمای هندی و خیار شنبر دهند با شیر خشت ، صواب باشد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و خداوند قولنج را ( تریاق ) در طبیخ بادیان و زیره دهند. و از جهت بچه که در شکم مادر مرده باشد، طبیخ سداب دهند، یا در طبیخ مشکطرامشیع، یا در طبیخ ابهل و ترمس. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و از گل حکمت دیگها ساخته ، اما فایده طبیخ آن جز بشام و چاشت آنها نرسید. ( ذخیره خوارزمشاهی ).
- طبیخ الاصول . رجوع به تذکره داود انطاکی ج 1 ص 235 شود.
- طبیخ الافتیمون . رجوع به تذکره داود انطاکی ج 1ص 235 شود.
- طبیخ الزوفا. رجوع به تذکره داود انطاکی ج 1 ص 237 شود.
- طبیخ الصبر. رجوع به تذکره ٔداود انطاکی ج 1 ص 237 شود.
- طبیخ الفواکه . به تذکره داود انطاکی ج 1 ص 236 شود.
- طبیخ ٌ من الشفاء. رجوع به تذکره داود انطاکی ج 1 ص 237 شود.

طبیخ. [ طِب ْ بی ] ( ع اِ ) خربزه ( لغة فی البطیخ ). ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). بِطّیخ.

طبیخ . [ طَ ] (ع اِ) پختنی . (السامی فی الاسامی ) (مهذب الاسماء). || نوعی از طعام عرب . || نوعی از شراب منصف که نیم جوشیده باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (بحر الجواهر). || گچ . || خشت پخته . (منتهی الارب ) (آنندراج ). و منه الحدیث : اذا اراداللّه ُ بعبد سوءً جعل ماله فی الطبیخین . (منتهی الارب ). || (ص ) منضج . جوشانده . آنچه جوشانیده و آب او را استعمال کنند.(فهرست مخزن الادویه ). آب چیز جوشانده شده . (غیاث اللغات ). آبی را گویند که چیزی اندر وی پخته باشند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). هذا النوع من المرکبات یطلب استعماله غالباً لمن عنده احتراق جل ما فیه من الفعل المطلوب لاجل الرطوبة البالة، و یعبر عن المطبوخات عند قوم بالمیاه ، فیقال ماءُالزوفا ای طبیخها. و ربما ترجمت بالاشربة و هو خطاء لما سبق فی القوانین ، و للاول وجه ٌ واضح ٌ و تطلب لذوی التحلیل و الحرارة و الضعف ، فانها الطف لهم من اجرام الادویة، و قد تستعمل کالنقوع بعد ابتلاع نحوالحبوب للتحلیل . فان وقع فیها ما یسقط قواه بالطبخ . کالخیار شنبر و الترنجبین و الافتیمون ، کفی مرسه بالماء. (تذکره ٔ داود انطاکی ). و اگر طبیخ بنفشه و خرمای هندی و خیار شنبر دهند با شیر خشت ، صواب باشد. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و خداوند قولنج را (تریاق ) در طبیخ بادیان و زیره دهند. و از جهت بچه که در شکم مادر مرده باشد، طبیخ سداب دهند، یا در طبیخ مشکطرامشیع، یا در طبیخ ابهل و ترمس . (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ). و از گل حکمت دیگها ساخته ، اما فایده ٔ طبیخ آن جز بشام و چاشت آنها نرسید. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
- طبیخ الاصول . رجوع به تذکره ٔ داود انطاکی ج 1 ص 235 شود.
- طبیخ الافتیمون . رجوع به تذکره ٔ داود انطاکی ج 1ص 235 شود.
- طبیخ الزوفا . رجوع به تذکره ٔ داود انطاکی ج 1 ص 237 شود.
- طبیخ الصبر . رجوع به تذکره ٔداود انطاکی ج 1 ص 237 شود.
- طبیخ الفواکه . به تذکره ٔ داود انطاکی ج 1 ص 236 شود.
- طبیخ ٌ من الشفاء . رجوع به تذکره ٔ داود انطاکی ج 1 ص 237 شود.


طبیخ . [ طِب ْ بی ] (ع اِ) خربزه (لغة فی البطیخ ). (منتهی الارب ) (آنندراج ). بِطّیخ .


فرهنگ عمید

هرچیز پخته شده، مانند غذا، آجر، و گچ.

پیشنهاد کاربران

طبیخ[ اصطلاح طب سنتی ]آنچه جوشانیده آب آن را استعمال نمایند.


کلمات دیگر: