مترادف غماز : خبرچین، سخن چین، مفسد، نمام، نامحرم، دورو، منافق، عشوه گر، کرشمه باز
غماز
مترادف غماز : خبرچین، سخن چین، مفسد، نمام، نامحرم، دورو، منافق، عشوه گر، کرشمه باز
فارسی به انگلیسی
tale-bearer, slanderer, eavesdropper
مترادف و متضاد
نامحرم
دورو، منافق
عشوهگر، کرشمهباز
خبرچین، سخنچین، مفسد، نمام
۱. خبرچین، سخنچین، مفسد، نمام
۲. نامحرم
۳. دورو، منافق
۴. عشوهگر، کرشمهباز
فرهنگ فارسی
بسیارسخن چین، نمام، فاش کننده راز، اشاره کننده باچشم وابرو، غمزه کننده
( صفت ) ۱ - بسیار سخن چین نمام ۲ - اشاره کننده بچشم و ابرو غمزه کننده ۳ - جنباننده به هیجان آورنده ۴ - چشم معشوق . یا انگشت غماز . سبابه .
( صفت ) ۱ - بسیار سخن چین نمام ۲ - اشاره کننده بچشم و ابرو غمزه کننده ۳ - جنباننده به هیجان آورنده ۴ - چشم معشوق . یا انگشت غماز . سبابه .
فرهنگ معین
(غَ مّ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - بسیار سخن چین . ۲ - اشاره کننده با چشم و ابرو.
لغت نامه دهخدا
غماز. [ غ َم ْ ما ] ( ع ص ) فشارنده وجنباننده و بهیجان آورنده. صیغه مبالغه است از غَمز. ( از اقرب الموارد ). || سخن چین. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). ساعی. ( دهار ). نَمّام. ضَرّاب. واشی. ( مقدمة الادب زمخشری ). خبرکش. مُضرِّب :
ای ساخته بر دامن ادبار تنزل
غماز چو ببغائی و پرگوی چو بلبل.
تا نباشی سخن چن و غماز.
بادم به نظم و نثر نه نمامم
مشکم به خلق و جود نه غمازم.
تا بود باد ساعی و غماز
با علو سپهر بادت امر
با سرود زمانه بادت راز.
چو طوطی ارچه همه منطقم نه غمازم
چو تیغ گرچه همه گوهرم نه غدارم.
تا خونم از آن غمزه غماز نخواهند.
غماز دزد باشد هم عطسه هم سعالش.
آینه غماز نبود چون بود.
نگون طالع و بخت برگشته تر.
بیشتر زین چه حکایت بکند غمازم.
منادی میزنند که این است مکافات و سزای غمازان و مفسدان. ( ترجمه محاسن اصفهان ).
اشک غماز من ار سرخ برآمد چه عجب
خجل از کرده خود پرده دری نیست که نیست.
غماز بود اشک و عیان کرد راز من.
ز اشک پرس حکایت که من نیَم غماز.
ای ساخته بر دامن ادبار تنزل
غماز چو ببغائی و پرگوی چو بلبل.
منجیک.
کیسه راز را بعقل بدوزتا نباشی سخن چن و غماز.
ناصرخسرو.
و مردم آنجا [ کازرون ] متصرف و عوان باشند و غماز. ( فارسنامه ابن البلخی ص 146 ).بادم به نظم و نثر نه نمامم
مشکم به خلق و جود نه غمازم.
مسعودسعد.
تا بود صبح واشی و نمام تا بود باد ساعی و غماز
با علو سپهر بادت امر
با سرود زمانه بادت راز.
مسعودسعد.
در این نزدیکی آبگیری دانم که آبش به صفا زدوده تر از گریه عاشق است و غمازتر از صبح صادق. ( کلیله و دمنه ).چو طوطی ارچه همه منطقم نه غمازم
چو تیغ گرچه همه گوهرم نه غدارم.
خاقانی.
گر کشت مرا غمزه غمازش زنهارتا خونم از آن غمزه غماز نخواهند.
خاقانی.
جاسوس توست بر خصم انفاس او چو در شب غماز دزد باشد هم عطسه هم سعالش.
خاقانی.
عشق خواهد کاین سخن بیرون بودآینه غماز نبود چون بود.
مولوی ( مثنوی ).
ندیدم ز غماز سرگشته ترنگون طالع و بخت برگشته تر.
سعدی ( بوستان ).
من خراباتیم و عاشق و دیوانه و مست بیشتر زین چه حکایت بکند غمازم.
سعدی ( طیبات ).
و حکما گویند چار کس از چار کس بجان برنجند: حرامی از سلطان و دزد از پاسبان و فاسق از غماز و روسبی از محتسب. ( گلستان سعدی ).منادی میزنند که این است مکافات و سزای غمازان و مفسدان. ( ترجمه محاسن اصفهان ).
اشک غماز من ار سرخ برآمد چه عجب
خجل از کرده خود پرده دری نیست که نیست.
حافظ.
گفتم به دلق زرق بپوشم نشان عشق غماز بود اشک و عیان کرد راز من.
حافظ.
چه گویمت که ز سوز درون چه می بینم ز اشک پرس حکایت که من نیَم غماز.
حافظ.
|| اشاره کننده به چشم. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). اشاره کننده با چشم و پلک وابرو. ( از اقرب الموارد ). غمزه کننده. ( مهذب الاسماء ). آنکه غمزه کند. باغمزه. چشمک زن. || طعنه زننده. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ). هَمّاز. || مجازاً بمعنی چشم معشوق. ( از ناظم الاطباء ). || انگشت غماز؛ انگشت سبابه : و همچنین بود چون سرانگشت غماز بر میانگاه انگشت میانگی بنهی. ( التفهیم ابوریحان بیرونی ).فرهنگ عمید
۱. بسیارسخن چین ، نمام.
۲. [مجاز] فاش کنندۀ راز.
۳. اشاره کننده با چشم و ابرو ، غمزه کننده.
۲. [مجاز] فاش کنندۀ راز.
۳. اشاره کننده با چشم و ابرو ، غمزه کننده.
جدول کلمات
غماز
پیشنهاد کاربران
عشق خواهد کین سخن بیرون بود / آینه، غماز نبود چون بود ؟
عشق ایجاب می کند که معانی و اسرار به ظهور رسد زیرا چگونه ممکن است که آینه صیقلی اشیاء را در خود منعکس نکند .
– اگر عشق در جان آدمی شرر زند ، آثار آن در افعال و احوال او نمایان گردد . پس می توان گفت که عشق مانند آینه ای است که صور اشیاء را در خود نمایان می گرداند . همینطور در آینه عشق ، احوال عاشق آشکار شود . ( عشق کشاف ضمیر است ) .
غمّاز = سخن چین ، اشاره کننده به چشم ، طعنه زننده ( آنندراج ، ج 4 ، ص 3062 ) در اینجا به معنی آشکار کننده و نشان دهنده است : از کریم زمانی. مفسر مثنوی معنوی.
عشق ایجاب می کند که معانی و اسرار به ظهور رسد زیرا چگونه ممکن است که آینه صیقلی اشیاء را در خود منعکس نکند .
– اگر عشق در جان آدمی شرر زند ، آثار آن در افعال و احوال او نمایان گردد . پس می توان گفت که عشق مانند آینه ای است که صور اشیاء را در خود نمایان می گرداند . همینطور در آینه عشق ، احوال عاشق آشکار شود . ( عشق کشاف ضمیر است ) .
غمّاز = سخن چین ، اشاره کننده به چشم ، طعنه زننده ( آنندراج ، ج 4 ، ص 3062 ) در اینجا به معنی آشکار کننده و نشان دهنده است : از کریم زمانی. مفسر مثنوی معنوی.
سخن چین
اشاره کننده با چشم و ابرو ، سخن چین .
ناز و عشوه کردن
ناز و عشوه داشتن
رسواگر، عیب جو
غماز/qammAz/
مترادف غماز: خبرچین، سخن چین، مفسد، نمام، نامحرم، دورو، منافق، عشوه گر، کرشمه باز
مترادف غماز: خبرچین، سخن چین، مفسد، نمام، نامحرم، دورو، منافق، عشوه گر، کرشمه باز
کلمات دیگر: