کلمه جو
صفحه اصلی

فند


مترادف فند : تردستی، ترفند، حاضرجوابی، حقه، حیله، شگرد، عیاری، فریب، کید، گول، مکر، مهارت

فارسی به انگلیسی

chicanery, expedient, ruse, trick

عربی به فارسی

ردکردن , اثبات کذب چيزي را کردن , رد کردن , اعتراض کردن (به) , تکذيب کردن , عيب جويي کردن , مورد اعتراض قرار دادن


مترادف و متضاد

تردستی، ترفند، حاضرجوابی، حقه، حیله، شگرد، عیاری، فریب، کید، گول، مکر، مهارت


فرهنگ فارسی

مکر، حیله، فریب، نیرنگ، دروغ، ترفند
۱ - ( اسم ) دروغ کذب ۲ - ( اسم ) درماندگی عجز ۳ - ناسپاسی جمع : افناد .
کوه بزرگ . یا شاخ درخت

فرهنگ معین

(فَ نْ ) (اِ. ) نیرنگ ، حیله .
(فَ نَ ) [ ع . ] ۱ - (اِ. ) دروغ ، کذب . ۲ - (اِ مص . ) ناتوانی ، درماندگی . ۳ - ناسپاسی .

(فَ نْ) (اِ.) نیرنگ ، حیله .


(فَ نَ) [ ع . ] 1 - (اِ.) دروغ ، کذب . 2 - (اِ مص .) ناتوانی ، درماندگی . 3 - ناسپاسی .


لغت نامه دهخدا

فند. [ ف َ ] (اِ) بند. پند. مکر و حیله . (فرهنگ فارسی معین ). صورتی از فن عربی نیست بلکه صورتی از بند است . (یادداشت مؤلف ). مکر. حیله . زرق . فریب . سالوسی . (یادداشت دیگر). ترفند. (انجمن آرا) :
نیز ابا نیکوان نماندت جنگ فند
لشکر فریاد نی خواسته نی سودمند.

رودکی .


- فند و فعل . رجوع به این ماده شود.
|| نقطه . || سخن بیهوده و بیفایده . || خال را نیز گویند، خواه خال عارضی و خواه خال اصلی . (برهان ). || (ص ) درخور. مناسب . باب ... (یادداشت مؤلف ): فند دندان پیران است ؛ یعنی باب دندان آنهاست ، یا این کار فند توست ؛ یعنی برای تو مناسب است ، یا ارزان مناسب . فند کاسب ؛ مناسب برای آدم کم بضاعت . (از یادداشتهای مؤلف ).

فند. [ ف َ ] (اِخ ) دهی است از بخش گرمسار شهرستان دماوند که دارای 384 تن سکنه است . آب آن از حبله رود و محصول عمده اش غله ، پنبه ، بنشن ،مختصری انار، انجیر و کار دستی مردم بافتن قالیچه ، گلیم و جاجیم است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).


فند. [ ف ِ ] (ع اِ) کوه بزرگ . || شاخ درخت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || گونه ، که اخص از جنس است . (منتهی الارب ). نوع . (اقرب الموارد). || قوم فراهم آمده . || زمین باران نارسیده . || پاره ای از کوه به درازا. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). ج ، فنود، افناد. (اقرب الموارد)


فند.[ ف َ ن َ ] (ع اِمص ، اِ) دروغ . (منتهی الارب ). || درماندگی . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || ناسپاسی . (منتهی الارب ). کفر نعمت . (اقرب الموارد). || سستی عقل و رای از پیری و بیماری . (منتهی الارب ). || (مص ) تباه خرد شدن ازکلانسالی . || خطا کردن در قول و رای . || دروغ گفتن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).


فند. [ ف َ ] ( اِ ) بند. پند. مکر و حیله. ( فرهنگ فارسی معین ). صورتی از فن عربی نیست بلکه صورتی از بند است. ( یادداشت مؤلف ). مکر. حیله. زرق. فریب. سالوسی. ( یادداشت دیگر ). ترفند. ( انجمن آرا ) :
نیز ابا نیکوان نماندت جنگ فند
لشکر فریاد نی خواسته نی سودمند.
رودکی.
- فند و فعل . رجوع به این ماده شود.
|| نقطه. || سخن بیهوده و بیفایده. || خال را نیز گویند، خواه خال عارضی و خواه خال اصلی. ( برهان ). || ( ص ) درخور. مناسب. باب... ( یادداشت مؤلف ): فند دندان پیران است ؛ یعنی باب دندان آنهاست ، یا این کار فند توست ؛ یعنی برای تو مناسب است ، یا ارزان مناسب. فند کاسب ؛ مناسب برای آدم کم بضاعت. ( از یادداشتهای مؤلف ).

فند. [ ف ِ ] ( ع اِ ) کوه بزرگ. || شاخ درخت. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || گونه ، که اخص از جنس است. ( منتهی الارب ). نوع. ( اقرب الموارد ). || قوم فراهم آمده. || زمین باران نارسیده. || پاره ای از کوه به درازا. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). ج ، فنود، افناد. ( اقرب الموارد )

فند.[ ف َ ن َ ] ( ع اِمص ، اِ ) دروغ. ( منتهی الارب ). || درماندگی. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || ناسپاسی. ( منتهی الارب ). کفر نعمت. ( اقرب الموارد ). || سستی عقل و رای از پیری و بیماری. ( منتهی الارب ). || ( مص ) تباه خرد شدن ازکلانسالی. || خطا کردن در قول و رای. || دروغ گفتن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

فند. [ ف َ ] ( اِخ ) دهی است از بخش گرمسار شهرستان دماوند که دارای 384 تن سکنه است. آب آن از حبله رود و محصول عمده اش غله ، پنبه ، بنشن ،مختصری انار، انجیر و کار دستی مردم بافتن قالیچه ، گلیم و جاجیم است. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ).

فرهنگ عمید

مکر، حیله، فریب، نیرنگ، دروغ، ترفند: چه کند با تو حیلهٴ بدخواه / پیش معجز چه قدر دارد فند (شمس فخری: مجمع الفرس: فند ).

دانشنامه عمومی

مختصات: ۳۵°۱۱′۰۹″شمالی ۵۲°۲۷′۱۱″شرقی / ۳۵٫۱۸۵۹۵°شمالی ۵۲٫۴۵۲۹۳°شرقی / 35.18595; 52.45293
فند، روستایی از توابع بخش مرکزی شهرستان گرمسار در استان سمنان ایران است.
این روستا در دهستان حومه قرار دارد و براساس سرشماری مرکز آمار ایران در سال ۱۳۸۵، جمعیت آن ۳۹۴ نفر (۱۰۰خانوار) بوده است.

(فِند)‌مانند، مثل، شبیه (این واژه هم اکنون در گویش شوشتری متداول است)


فند(فَنْد)در گذشته واحدی برای متراژ زمین، باغ یا ملک افرادبه شمار میرفته برای مثال یک فند زمین چیزی معادل هکتار بوده است.


دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] تکرار در قرآن: ۱(بار)
(بر وزن فرس) کم عقلی. ضعف رأی. «فَنِدَ الرَّجُلُ فَنَداً: خَرِفَ» تفنید آن است که کم عقلی و ضعف رأی را به کسی نسبت دهی . پدرشان (یعقوب «علیه السلام») گفت من بوی یوسف را استشمام می‏کنم اگر در اشتباهم نشمارید و سفیهم ندانید. یعنی اگر نگوئید که سفیه شده و کم عقل گردیده است. فِند (به کسر فاء و سکون نون) کوه بزرگ است امیرالمومنین «علیه السلام» در نهج البلاغه حکمت 447 درباره مالک اشتر رحمه‏اللَّه فرموده: «مالِکٌ وَ ما مالِکٌ (وَاللَّهِ) لَوْکانَ جَبَلاً لَکانَ فِنْداً...»مالک کیست مالک ؟اگر کوه بود کوه بزرگی بود. این لفظ در قرآن مجید فقط یکبار آمده است.

گویش مازنی

/fand/ حیله و فریب – تزویر و ریا - شگرد، روشن، فن

۱حیله و فریب – تزویر و ریا ۲شگرد،روشن،فن


واژه نامه بختیاریکا

( فِند ) فن؛ ترفند

پیشنهاد کاربران

در زبان لری بختیاری به معنی
روش. عادت. حقه. فن
Fend


کلمات دیگر: