کلمه جو
صفحه اصلی

فرودست


مترادف فرودست : زیردست، پست، دون، فرومایه، حقیر، ناتوان

متضاد فرودست : بالادست، فرادست

مترادف و متضاد

۱. زیردست
۲. پست، دون، فرومایه
۳. حقیر، ناتوان ≠ بالادست، فرادست


فرهنگ فارسی

زیردست، پست وزبون
ولایت بنگاله را گویند
۱ - زیر دست ۲ - زبون پست فرو مایه ۳ - ناتوان ۴ - گویندگی و خوانندگی که چند کس آواز را با هم یکی کنند و کوک سازند و بادایره و امثال آن اصول نگاه دارند .

فرهنگ معین

(فُ. دَ ) (ص مر. ) ۱ - زیر دست . ۲ - پست ، فرومایه .

لغت نامه دهخدا

فرودست. [ ف ُ دَ ] ( اِ مرکب ) خوانندگی و گویندگی را گویند که چند کس آوازها را با هم یکی کنند و کوک سازند و با دائره و امثال آن اصول نگاه دارند. ( برهان ). || ( ص مرکب ) زیردست. مادون. مقابل بردست و زبردست و بالادست. ( یادداشت بخط مؤلف ) : یکی بود از فرودست تر معتمدان درگاه و رسولیها کردی. ( تاریخ بیهقی ).
پیشه کن امروز احسان با فرودستان خویش
تا زبردستانْت ْ فردا با تو نیز احسان کنند.
ناصرخسرو.

فرودست. [ ف ُ دَ ] ( اِخ ) ولایت بنگاله را گویند. ( برهان ).

فرودست . [ ف ُ دَ ] (اِ مرکب ) خوانندگی و گویندگی را گویند که چند کس آوازها را با هم یکی کنند و کوک سازند و با دائره و امثال آن اصول نگاه دارند. (برهان ). || (ص مرکب ) زیردست . مادون . مقابل بردست و زبردست و بالادست . (یادداشت بخط مؤلف ) : یکی بود از فرودست تر معتمدان درگاه و رسولیها کردی . (تاریخ بیهقی ).
پیشه کن امروز احسان با فرودستان خویش
تا زبردستانْت ْ فردا با تو نیز احسان کنند.

ناصرخسرو.



فرودست . [ ف ُ دَ ] (اِخ ) ولایت بنگاله را گویند. (برهان ).


فرهنگ عمید

۱. زیردست.
۲. پست، زبون.

واژه نامه بختیاریکا

چاله کَن

پیشنهاد کاربران

دستورگیر. فرمانبر


کلمات دیگر: