مترادف فروماندگی : بی نوایی، پریشانی، خستگی، درماندگی، سرگشتگی، عجز، ناتوانی، نژندی، یاس
فروماندگی
مترادف فروماندگی : بی نوایی، پریشانی، خستگی، درماندگی، سرگشتگی، عجز، ناتوانی، نژندی، یاس
فارسی به انگلیسی
weariness, failure, distress, astonishment
inability, quandary
مترادف و متضاد
خواری، پستی، فروماندگی، فقر، کمیابی، بینوایی، تهی دستی، تندگستی، بی پولی
رنج، فتور، خستگی، کوفتگی، فروماندگی، فرسودگی، ستوه، ماندگی
ناتوانی، عجز، فروماندگی، درماندگی، بی لیاقتی
یاس، نومیدی، فروماندگی
فروماندگی
بینوایی، پریشانی، خستگی، درماندگی، سرگشتگی، عجز، ناتوانی، نژندی، یاس
فرهنگ فارسی
۱ - انتظار ۲ - درنگ ۳ - درماندگی عجز ۴ - نیازمندی بینوایی ۵ - دلشکستگی یاس .
فرهنگ معین
( ~ . دِ ) (حامص . ) ۱ - بیچارگی ، ناتوانی . ۲ - درنگ .
لغت نامه دهخدا
فروماندگی. [ ف ُ دَ / دِ ] ( حامص مرکب ) عجز. ( یادداشت بخط مؤلف ). درماندگی و بیچارگی. ( آنندراج ) :
درون فروماندگان شاد کن
ز روز فروماندگی یاد کن.
بلی تخم در خاک از آن می نهد
که روز فروماندگی بردهد.
نگویم بزرگی و جاهم ببخش
فروماندگی و گناهم ببخش.
درون فروماندگان شاد کن
ز روز فروماندگی یاد کن.
سعدی.
|| احتیاج. ( آنندراج ) : بلی تخم در خاک از آن می نهد
که روز فروماندگی بردهد.
سعدی.
|| تقصیر. ( یادداشت بخط مؤلف ). کوتاهی در کار و وظیفه : نگویم بزرگی و جاهم ببخش
فروماندگی و گناهم ببخش.
سعدی.
|| حیرت و سرگردانی. ( یادداشت بخط مؤلف ). رجوع به فروماندن شود.فرهنگ عمید
۱. درماندگی، بیچارگی.
۲. ناتوانی.
۲. ناتوانی.
کلمات دیگر: