مترادف فرو : پایین، تو، داخل، دخول، فرود
متضاد فرو : فرا
down(ward)
sunken
پایین، تو، داخل، دخول، فرود ≠ فرا
(فُ) (ص ) 1 - پایین . 2 - به سوی پایین . 3 - به سوی درون یا ژرفا. 4 - دارای وضع یا حالت زیردست .
(فَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - پوستین ، پوستین روباه . 2 - جامه ای که از پوست جانوران سازند؛ ج . فِراء.
(فِ رُّ) [ فر. ] (ص . اِ.) ترکیبی است از آهن با کمترین مقدار اکسیژن مانند اکسید فرو ( FeO ) که گرد سیاه رنگی است که از تجزیة کربنات آهن در پناه هوا و یا احیای اکسید آهن بر اثر ئیدروژن بدست می آید.
فرو. [ ف َ رَ / رُو ] (از ع ، اِ) نوعی از پوستین روباه باشد و آن گرمترین پوستین است ، بعد از آن سمور و سپس قاقم . (برهان ). به این معنی عربی است . ج ، فِراء. (از حاشیه ٔ برهان چ معین ).
فرو. [ ف َرْوْ ] (ع اِ) پوستین . ج ، فِراء. (منتهی الارب ). چیزی شبیه جبه که از پوست حیوانات چون خرگوش و روباه و سمور دوزند. ج ، فراء. (اقرب الموارد).
فرو. [ ف ُ ] (پیشوند، ق ) به معنی فرود. در زبان پهلوی فْرُت ، در پارسی باستان فْرَوَتا . (از حاشیه ٔ برهان چ معین ). فرود و زیر و تحت و پایین و شیب و نشیب و پست . (ناظم الاطباء). مقابل فرا و فراز به معنی بالا و بسوی بالا. این کلمه همواره بصورت ترکیب با اسامی و افعال یا کلمات دیگر آید:
ترکیب ها:
فروآرامیدن . فروآرمیدن . فروآسودن . فروآمدن . فروآمدنگاه . فروآوردن . فروآویختن . فرواستادن . فروافتادن . فروافتاده . فروافشاندن . فروافکندن . فروانداختن . فروایستادن . فروباریدن . فروبرانیدن . فروبردگی . فروبردن . فروبرده . فروبرنده . فروبریدن . فروبست . فروبستگی . فروبستن . فروبسته . فروبند. فروبیختن . فروپریدن .فروپژمردن . فروپوشیدن . فروتابیدن . فروتر. فروتراشیدن . فروتر آمدن . فروتن . فروجستن . فروجهیدن . فروچکاندن . فروچکیدن . فروچیدن . فروخزیدن . فروخسبیدن . فروخفتن .فروخفته . فروخواندن . فروخوردن . فرودادن . فروداشت . فروداشتن . فروداشته . فرودریدن . فرودریده . فرودست . فرودستی . فرودوانیدن . فرودوختن . فرودوشیدن . فرودویدن . فرودیدن . فروراندن . فرورفتگی . فرورفتن . فرورفته . فروروفتن . فروریختن . فروریخته . فرورویه . فروریزیدن . فروسپوختن . فروستردن . فروسو. فروسوئین . فروسودن . فروشتافتن . فروشخیدن . فروشدن . فروشستن . فروشسته . فروشکستن . فروغلطیدن . فروفرستادن . فروفشاندن . فروفکندن . فروکاستن . فروکاشتن . فروکردن . فروکش . فروکشتن . فروکش شدن . فروکش کردن . فروکشیدن . فروکندن . فروکوبیدن . فروکوفتن . فروگاشتن . فروگذار کردن . فروگذاشت . فروگذاشتن . فروگذاشته . فروگرفتن . فروگستردن . فروگسستن . فروگسلیدن . فروگشادن . فروگشتن . فروگفتن . فروگیر. فرولغزانیدن . فرومالیدن . فروماندگی . فروماندن . فرومانده . فرومایگی .فرومایه . فرومردن . فرومرده . فرومیراندن . فرونشاندن .فرونشانیدن . فرونشستن . فرونگرستن . فرونگریستن . فرونوشتن . فرونهادن . فروواریدن . فروهختن . فروهخته . فروهشتگی . فروهشتن . فروهشته . فروهلیدن . هر یک از ترکیب های فوق جداگانه در لغت نامه آمده است . رجوع به آنها شود.
جامهای که از پوست برخی جانوران مانند روباه و سمور میدوختند؛ پوستین.
۱. پایین، زیر، درون (در ترکیب با کلمۀ دیگر): فروافتادن، فروخوردن.
۲. (اسم، صفت) [قدیمی] پایین.
۳. (صفت) [قدیمی] حقیر؛ پست؛ کوچک.
فرو پست نشیب پایین