کلمه جو
صفحه اصلی

غلغله


مترادف غلغله : آشوب، الم شنگه، بانگ، جاروجنجال، خروش، غوغا، فریاد، قشقرق، همهمه، هنگامه، هیاهو

فارسی به انگلیسی

confused noise, hubbub, tumult


hubbub, mob, riot, confused noise, tumult, sensation, whirl

hubbub, mob, riot, sensation, whirl


مترادف و متضاد

آشوب، الم‌شنگه، بانگ، جاروجنجال، خروش، غوغا، فریاد، قشقرق، همهمه، هنگامه، هیاهو


فرهنگ فارسی

شوروغوغا، دادوفریادوهیاهووصداهای درهم
( اسم ) ۱ - شور و غوغا فریاد هیاهوی ۲ - هنگامه آشوب . یا به ( در ) غلغله آمدن . به بانگ و آواز در آمدن .

فرهنگ معین

(غُ غُ لِ ) (اِ. ) ۱ - هیاهوی . ۲ - هنگامه ، آشوب . ، ~ء شام کنایه از: ازدحام شدید.

لغت نامه دهخدا

غلغلة. [ غ َ غ َ ل َ ] (اِخ ) چند شعبه آب که از کوه رَیّان ریزد. (از معجم البلدان ).


( غلغلة ) غلغلة. [ غ َ غ َ ل َ ] ( ع مص ) درآوردن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). داخل کردن ، یقال : غله و غلغله ؛ اذا ادخله. ( تاج العروس ). || غلغلة در چیزی ؛ داخل شدن در آن به رنج و سختی. ( اقرب الموارد ). || شتاب رفتن. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). زود رفتن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( دهار ). || نفوذ و تخلل آب در درخت. || فرستادن نامه به کسی از شهری به شهری. ( از اقرب الموارد ). رجوع به ذیل قوامیس العرب دزی ج 2 ص 223 شود.

غلغلة. [ غ َ غ َ ل َ ] ( اِخ ) چند شعبه آب که از کوه رَیّان ریزد. ( از معجم البلدان ).
غلغله. [ غ ُ غ ُ ل َ / ل ِ ] ( اِ صوت ) شور و غوغا و فریاد و هایهوی بسیار. با لفظ زدن و افکندن و انداختن وافتادن استعمال میشود. ( از آنندراج ). غریو. غلغل : و غلغله عشق به جانها میبود. ( کشف الاسرار و عدة الابرار ج 10 ص 491 ). و چندانکه مردم بر ریگ سوی نشیب میخزند غلغله طبل و نقاره از میان کوه پیدا میشود. ( روضات الجنات فی اوصاف مدینة هرات ج 1 ص 335 ). وتلاطم امواج جنگ و وغا... را به نوعی استعداد داده که از غلغله و نفیر کوس اسلامیان... طنین و دوار در طاس فلک دوار افتاده. ( ایضاً روضات الجنات ج 1 ص 352 ).
از شوق مدیح تو چو حمام زنان است
مغز سرم از غلغله جوش معانی.
قاآنی.
- در غلغله آمدن ؛ به بانگ و آوا درآمدن. بانگ و غوغا کردن :
چنگ در غلغله آید که کجا شد منکر
جام در قهقهه آید که کجا شد مناع.
حافظ.
رجوع به غُلغُل شود.

غلغله . [ غ ُ غ ُ ل َ / ل ِ ] (اِ صوت ) شور و غوغا و فریاد و هایهوی بسیار. با لفظ زدن و افکندن و انداختن وافتادن استعمال میشود. (از آنندراج ). غریو. غلغل : و غلغله ٔ عشق به جانها میبود. (کشف الاسرار و عدة الابرار ج 10 ص 491). و چندانکه مردم بر ریگ سوی نشیب میخزند غلغله ٔ طبل و نقاره از میان کوه پیدا میشود. (روضات الجنات فی اوصاف مدینة هرات ج 1 ص 335). وتلاطم امواج جنگ و وغا... را به نوعی استعداد داده که از غلغله و نفیر کوس اسلامیان ... طنین و دوار در طاس فلک دوار افتاده . (ایضاً روضات الجنات ج 1 ص 352).
از شوق مدیح تو چو حمام زنان است
مغز سرم از غلغله ٔ جوش معانی .

قاآنی .


- در غلغله آمدن ؛ به بانگ و آوا درآمدن . بانگ و غوغا کردن :
چنگ در غلغله آید که کجا شد منکر
جام در قهقهه آید که کجا شد مناع .

حافظ.


رجوع به غُلغُل شود.

غلغلة. [ غ َ غ َ ل َ ] (ع مص ) درآوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). داخل کردن ، یقال : غله و غلغله ؛ اذا ادخله . (تاج العروس ). || غلغلة در چیزی ؛ داخل شدن در آن به رنج و سختی . (اقرب الموارد). || شتاب رفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). زود رفتن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). || نفوذ و تخلل آب در درخت . || فرستادن نامه به کسی از شهری به شهری . (از اقرب الموارد). رجوع به ذیل قوامیس العرب دزی ج 2 ص 223 شود.


فرهنگ عمید

شور و غوغا ، داد وفریاد، هیاهو، صداهای درهم ، هنگامه و غوغا.
* غلغله افتادن: (مصدر لازم ) [قدیمی] شور و غوغا افتادن ، داد و فریاد، هیاهو، و آشوب برپا شدن.
* غلغله انداختن: (مصدر لازم ) [قدیمی] فریاد و هیاهو و آشوب برپا کردن.
* غلغله فکندن: (مصدر لازم ) [قدیمی] = * غلغله انداختن: خیمه از این دایره بیرون فکن / غلغله در عالم بی چون فکن (امیرخسرو: لغت نامه: غلغله افکندن ).

شور‌و‌غوغا‌؛ داد‌وفریاد؛ هیاهو؛ صداهای درهم‌؛ هنگامه و غوغا.
⟨ غلغله افتادن: (مصدر لازم) [قدیمی] شور و غوغا افتادن‌؛ داد‌و‌فریاد، هیاهو، و آشوب برپا شدن.
⟨ غلغله انداختن: (مصدر لازم) [قدیمی] فریاد و هیاهو و آشوب برپا کردن.
⟨ غلغله فکندن: (مصدر لازم) [قدیمی] = ⟨ غلغله انداختن: ◻︎ خیمه از این دایره بیرون فکن / غلغله در عالم بی‌چون فکن (امیرخسرو: لغت‌نامه: غلغله افکندن).


گویش مازنی

/gholghole/ شلوغی و سر و صدای زیاد

شلوغی و سر و صدای زیاد


پیشنهاد کاربران

شور و فریاد

در گفتار لری میانکوه ( شهیون ) :
غُلغُله= انبوه و شلوغ، زیاد بودن


کلمات دیگر: