مترادف قافله سالار : ساربان، ساروان، قافله باشی، قافله دار، قافله کش، کاروان سالار، رهنما، هادی برابر پارسی : کاروان سالار، کاروان دار
قافله سالار. [ ف ِ ل َ / ل ِ ] ( ص مرکب ، اِ مرکب ) کاروانسالار. بارسالار. سردار قافله : هرچه خلاف آمد عادت بودقافله سالار سعادت بود.نظامی.ای قافله سالار چنین گرم چه رانی آهسته که در کوه و کمر بازپسانند.سعدی.پیشوای دو جهان قافله سالار وجودکوست مقصود ز یاسین و مراد از طه.هندوشاه نخجوانی.غنچه را چون دل تأثیر جرس میسازدکه چمن قافله سالار کند بوی ترا.تأثیر ( از آنندراج ).
قافله سالار نام یک آلبوم موسیقی که حاصل نوازندگی تار و سه تار و آواز محمدرضا لطفی می باشد.دو تراک:۱ دستگاه راست پنجگاه (تار)۲ دستگاه نوا (سه تار)wiki: قافله سالار
سابقه سالار. [ ب ِ ق َ / ق ِ ] ( اِ مرکب ) سرلشکر. ( شرفنامه منیری ) ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) ( شمس اللغات ) . پیشرو لشکر بزرگ کاروان نظامی. ( فرهنگ خطی کتابخانه مؤلف ) . مقدمه و امیر کاروان وپیشرو قافله. ( شمس اللغات ) . امیر کاروان. ( شرفنامه ٔمنیری ) . قافله باشی. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ) . سردار. ( غیاث اللغات ) . کاروان سالار. قافله سالار. || سرآغاز. اول الاولین. ( گنجینه گنجوی ) :سابقه سالار جهان قدممرسله پیوند گلوی قلم. نظامی ( مخزن الاسرار ص 2 ) . سابقه سالار. [ ب ِ ق َ / ق ِ ] ( اِخ ) کنایه از حضرت رسالت . ( برهان ) ( آنندراج ) ( فرهنگ ناظم الاطباء ) ( شعوری ) ( مؤید الفضلا ) ( فرهنگ خطی کتابخانه مؤلف لغت نامه ) .