کلمه جو
صفحه اصلی

ضیاع


مترادف ضیاع : املاک، اموال، دارایی، خواسته ها، کالا، متاع

برابر پارسی : زمین کشاورزی

فارسی به انگلیسی

properties, estates, property

properties, estates


property


مترادف و متضاد

۱. املاک، اموال، دارایی
۲. خواستهها
۳. کالا، متاع


املاک، اموال، دارایی


خواسته‌ها


کالا، متاع


فرهنگ فارسی

جمع ضیعه به معنی زمین زراعتی، زمین غله خیز، جمع ضایع
۱ - تباه تلف . ۲ - بی فایده بیهوده بیثمر . ۳ - فرو گذاشته بی تیمار که کسی در فکر وی نباشد . ۴ - مهمل بیکار . ۵ - گم ۶ - گندیده ( تخم مرغ و مانند آن )
هلاک شدن ٠ ضایع شدن

فرهنگ معین

(ض یا ضَ) [ ع . ] (اِ.) ج . ضیعه ؛ آب و زمین ، دارایی .


(ضَ ) [ ع . ] (مص ل . ) تباه شدن ، تلف گردیدن .
(ض یا ضَ ) [ ع . ] (اِ. ) ج . ضیعه ، آب و زمین ، دارایی .

(ضَ) [ ع . ] (مص ل .) تباه شدن ، تلف گردیدن .


لغت نامه دهخدا

ضیاع . (ع ص ، اِ) ج ِ ضایع. (منتهی الارب ). رجوع به ضایع شود. || ج ِ ضیعة، بمعنی خواسته و زمین و آب و درخت :
بس ای ملک که ضیاع من و عقار مرا
نه آفتاب مساحت کند نه باد شمال .

غضائری .


این همی گوید گشتم بغلام و بستور
وآن همی گوید گشتم به ضیاع و به عقار.

فرخی .


قیمت ضیاع از درم بدانگی بازآمده . (تاریخ بیهقی ص 620). او را عفو کرد و ضیاع گوزگانان به وی ارزانی داشت . (تاریخ بیهقی ص 364). دو قباله نبشته بودند همه اسباب و ضیاع حسنک را بجمله از جهت سلطان . (تاریخ بیهقی ص 182). یک یک ضیاع را نام بر وی خواندند و وی اقرار کرد به فروختن آن . (تاریخ بیهقی ص 182). چندان غلام و ضیاع و اسباب زر و سیم و نعمت هیچ او را سود نداشت . (تاریخ بیهقی ص 184). ابونعیم مدتی در آن سخط بماند چنانکه ارتفاع آن ضیاعها به نوشتکین رسید. (تاریخ بیهقی ص 184).بوسعید سهل بروزگار گذشته وی را بسیار خدمتهای پسندیده از دل کرده بود، چه بدان وقت که ضیاع خاص می داشت ... و چه در سایر اوقات . (تاریخ بیهقی ص 124). پس از وفات سلطان محمود... صاحبدیوانی غزنه بدو [ ابوسعید سهل ] داده آمد با ضیاع خاص . (تاریخ بیهقی ص 124).
گرگ و پلنگ گرسنه ، میش و بره برند
وینها ضیاع و ملک یتیمان همی برند.

ناصرخسرو.


امیدت بباغ بهشت است ازیرا
که در آرزوی ضیاع و عقاری .

ناصرخسرو.


دانش به از ضیاع و به از جاه و مال و ملک
این خاطر خطیر چنین گفت مر مرا.

ناصرخسرو.


ازداده ٔ تو اکنون چندانکه بنده راست
کس را یسار و مال و ضیاع و عقار نیست .

مسعودسعد.


سازم از جود تو ضیاع و عقار
گیرم از مدح تو رفیق و قرین .

مسعودسعد.


من یک فرومایه بودم اکنون بدولت خداوند پانصدهزاردینار زیادت دارم ، بی ضیاع و چهارپا و بنده و آزاد.(نوروزنامه ). رود سپاهان از کوهها حایاد(؟) بیاید وچندان ضیاع را آب دهد و بعضی در ریگ ناپیدا شود. (مجمل التواریخ ). و از وی ضیاع بسیار مانده است . (کلیله و دمنه ). املاک هلاک شد و ضیاع به ضیاع رسید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 10). سلطان ضیاع و املاک ایشان بنواحی غرش از ایشان بخرید. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 347). ضیاع و عقار فراوان بر آن وقف فرمود. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی 441).
دادشان چندین ضیاع و باغ و راغ
از چپ واز راست ازبهر فراغ .

مولوی .


فضل مردان بر زنان ای بوشجاع
نیست بهر قوّت و کسب و ضیاع .

مولوی .


زن کنی خانه باید و پس کار
بعد از آن بنده و ضیاع و عقار.

اوحدی .



ضیاع. ( ع ص ، اِ ) ج ِ ضایع. ( منتهی الارب ). رجوع به ضایع شود. || ج ِ ضیعة، بمعنی خواسته و زمین و آب و درخت :
بس ای ملک که ضیاع من و عقار مرا
نه آفتاب مساحت کند نه باد شمال.
غضائری.
این همی گوید گشتم بغلام و بستور
وآن همی گوید گشتم به ضیاع و به عقار.
فرخی.
قیمت ضیاع از درم بدانگی بازآمده. ( تاریخ بیهقی ص 620 ). او را عفو کرد و ضیاع گوزگانان به وی ارزانی داشت. ( تاریخ بیهقی ص 364 ). دو قباله نبشته بودند همه اسباب و ضیاع حسنک را بجمله از جهت سلطان. ( تاریخ بیهقی ص 182 ). یک یک ضیاع را نام بر وی خواندند و وی اقرار کرد به فروختن آن. ( تاریخ بیهقی ص 182 ). چندان غلام و ضیاع و اسباب زر و سیم و نعمت هیچ او را سود نداشت. ( تاریخ بیهقی ص 184 ). ابونعیم مدتی در آن سخط بماند چنانکه ارتفاع آن ضیاعها به نوشتکین رسید. ( تاریخ بیهقی ص 184 ).بوسعید سهل بروزگار گذشته وی را بسیار خدمتهای پسندیده از دل کرده بود، چه بدان وقت که ضیاع خاص می داشت... و چه در سایر اوقات. ( تاریخ بیهقی ص 124 ). پس از وفات سلطان محمود... صاحبدیوانی غزنه بدو [ ابوسعید سهل ] داده آمد با ضیاع خاص. ( تاریخ بیهقی ص 124 ).
گرگ و پلنگ گرسنه ، میش و بره برند
وینها ضیاع و ملک یتیمان همی برند.
ناصرخسرو.
امیدت بباغ بهشت است ازیرا
که در آرزوی ضیاع و عقاری.
ناصرخسرو.
دانش به از ضیاع و به از جاه و مال و ملک
این خاطر خطیر چنین گفت مر مرا.
ناصرخسرو.
ازداده تو اکنون چندانکه بنده راست
کس را یسار و مال و ضیاع و عقار نیست.
مسعودسعد.
سازم از جود تو ضیاع و عقار
گیرم از مدح تو رفیق و قرین.
مسعودسعد.
من یک فرومایه بودم اکنون بدولت خداوند پانصدهزاردینار زیادت دارم ، بی ضیاع و چهارپا و بنده و آزاد.( نوروزنامه ). رود سپاهان از کوهها حایاد( ؟ ) بیاید وچندان ضیاع را آب دهد و بعضی در ریگ ناپیدا شود. ( مجمل التواریخ ). و از وی ضیاع بسیار مانده است. ( کلیله و دمنه ). املاک هلاک شد و ضیاع به ضیاع رسید. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 10 ). سلطان ضیاع و املاک ایشان بنواحی غرش از ایشان بخرید. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 347 ). ضیاع و عقار فراوان بر آن وقف فرمود. ( ترجمه تاریخ یمینی 441 ).

ضیاع . [ ض َ ] (ع اِ) زن و فرزندان و هرکه در نفقه و مؤنت او باشد. هر ضعیف و نیازمند که در امور و حوائج خود محتاج او بود. (منتهی الارب ). || عیال . || آنکه افتقاد نداشته باشد. (منتخب اللغات ). || هلاک . (منتهی الارب ). || نوعی از بوی خوش . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). || وام . (مهذب الاسماء).


ضیاع . [ ض َ ](ع مص ) هلاک شدن . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). ضایعشدن . (دهار). بباد شدن . (تاج المصادر). تلف گردیدن .بطلان . تباهی . تفقد. گویند: فلان مات ضیاعاً؛ مرد و کسی پروای او نکرد. ضیعة. ضیع. ضیَع. (منتهی الارب ).


فرهنگ عمید

۱. ضایع شدن، تلف شدن، تباه شدن.
۲. ضایعه.
۳. مرگ، نابودی.
= ضیعت
* ضیاع و عقار: [قدیمی] زمین های کشاورزی و اموال خانه.

۱. ضایع شدن؛ تلف شدن؛ تباه شدن.
۲. ضایعه.
۳. مرگ؛ نابودی.


= ضیعت
⟨ ضیاع و عقار: [قدیمی] زمین‌های کشاورزی و اموال خانه.


جدول کلمات

تباه شدن, ضایع شدن

پیشنهاد کاربران

اموال و دارایی/ زمین زراعت

روزی او را گفتند فلان کارگزار فرمان یافت و از {ضیاع} و آبادانی بسیار مانده است و فرزندان او به درجهٔ. . . . .


کلمات دیگر: