کلمه جو
صفحه اصلی

عسرت


مترادف عسرت : افلاس، تعسر، تنگدستی، تنگی، تهیدستی، دشواری، سختی، ضراء، عسر، فقر، نداری

برابر پارسی : تنگدستی، تنگنایی، تهیدستی، درماندگی، مستمندی

فارسی به انگلیسی

destitution, hardship, necessity, want

مترادف و متضاد

افلاس، تعسر، تنگدستی، تنگی، تهیدستی، دشواری، سختی، ضراء، عسر، فقر، نداری


فرهنگ فارسی

تنگی، سختی، دشواری، تنگدستی، بی چیزی
۱ - تنگی دشواری . ۲ - تنگدستی قفر عسر .

فرهنگ معین

(عُ سْ رَ ) [ ع . عسرة ] (اِمص . ) ۱ - تنگی ، سختی . ۲ - تنگدستی ، بی چیزی .

لغت نامه دهخدا

عسرت. [ ع ُ رَ ] ( ع اِمص ) عسرة. دشواری. ( غیاث اللغات ) ( مجمل اللغة ). دشواری و سختی و زحمت و اشکال. ( ناظم الاطباء ). دشخواری. و رجوع به عسرة شود.
- باعسرت ؛ مشکل و دشوار. ( ناظم الاطباء ).
- بی عسرت ؛ آسان و سهل. ( ناظم الاطباء ).
|| تنگدستی و درویشی. ( مجمل اللغة ). دست تنگی. فاقه. فقر. نیاز. نیازمندی. ضرورت. حاجت.

عسرة. [ ع َ س َ رَ ] ( ع اِ ) پر سفید نوک بال. ( منتهی الارب ). قادمه سپیدرنگ. ( از اقرب الموارد ).

عسرة. [ ع َ س ِ رَ ] ( ع ص ) مؤنث عَسِر. سخت و صعب و مشکل. رجوع به عَسِر شود.
- عسرةالاندمال ؛ که دیر مندمل شود. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).
- عسرةالانهضام ؛ دیرگوار. دشوارگوار. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

عسرة. [ ع ُ رَ ] ( ع مص ) دشخوار شدن کار. ( المصادر زوزنی ). دشخوار شدن.( آنندراج ). دشوار شدن. ( ترجمان القرآن جرجانی ). دشواری. ( دهار ). || تنگدست شدن. ( آنندراج ).

عسرة. [ ع ُ رَ ] ( ع اِمص ) تنگی و دشواری. ( منتهی الارب ). اسم است عُسر را. ( از اقرب الموارد ). سختی. ( ترجمان القرآن جرجانی ). دشواری. ( دهار ): لقد تاب اﷲ علی النبی و المهاجرین و الانصار الذین اتبعوه فی ساعة العسرة ( قرآن 117/9 )؛ همانا خداوند توبه پیامبر و مهاجران و انصار را که در زمان دشواری از او پیروی کردند، پذیرفت. و ان کان ذوعسرة فنظرة اًلی میسرة ( قرآن 280/2 )؛ و اگر دارنده عسرت و سختی باشد، پس او را مهلتی است تا وقت یسر.
- جیش العسرة ؛ لشکر تبوک ، چه در شدت گرما بدین جنگ خوانده شدند و آن بر آنها سخت و مشکل آمد. ( از اقرب الموارد ).
|| درویشی. ( ترجمان القرآن جرجانی ) ( دهار ). عسرت. و رجوع به عسرت شود.

عسرت . [ ع ُ رَ ] (ع اِمص ) عسرة. دشواری . (غیاث اللغات ) (مجمل اللغة). دشواری و سختی و زحمت و اشکال . (ناظم الاطباء). دشخواری . و رجوع به عسرة شود.
- باعسرت ؛ مشکل و دشوار. (ناظم الاطباء).
- بی عسرت ؛ آسان و سهل . (ناظم الاطباء).
|| تنگدستی و درویشی . (مجمل اللغة). دست تنگی . فاقه . فقر. نیاز. نیازمندی . ضرورت . حاجت .


فرهنگ عمید

۱. تنگی، سختی، دشواری.
۲. تنگدستی، بی چیزی.


کلمات دیگر: