مترادف طفیل : همراه، انگل، وابسته، مهمان ناخوانده
طفیل
مترادف طفیل : همراه، انگل، وابسته، مهمان ناخوانده
مترادف و متضاد
۱. همراه
۲. انگل
۳. وابسته
۴. مهمان ناخوانده
فرهنگ فارسی
۱ - ( صفت ) کسی که ناخوانده به مهمانی رود . ۲ - انگل . ۳ - به صورت انگل ( لازم الاضافه ) : من طفیل تو بنوشم آب هم که طفیلی در تبع بجهد زغم . ( مثنوی ) یا در طفیل کسی . به انگلی وی : چون روم من در طفلیت کور وار ? ( مثنوی )
الخیل پدر بطنی از اعصر
فرهنگ معین
لغت نامه دهخدا
طفیل. [ طُ ف َ ] ( اِخ ) ابن حارث بن عبدالمطلب بن هاشم صحابی قرشی. شوی نخستین زینب بنت خزیمه است و زینب را پس از درگذشتن طفیل بقولی برادر او عبیده و بقولی عبدبن جحش بخواست و پس از وفات زوج ثانی دررمضان سال سوم هجرت وی به عقد رسول اکرم درآمد. طفیل غزوه بدر و احد و دیگر مشاهد را درک کرد و خود ازشجعان و شرفاء عرب بود ( 38 قبل از هجرت - 32 هَ. ق. ). ( حبیب السیر ج 1 ص 147 ) ( الاعلام زرکلی ج 2 ص 448 ).
طفیل. [ طُ ف َ ] ( اِخ ) ابن زلال کوفی. از اولاد عبداﷲبن غطفان بن سعد است و او را طفیل الاعراس و طفیل العرائس خواندندی بدانجهت که در طعام ولیمه ناخوانده آمدی. طفیلی ناخوانده به مهمانی آینده منسوب به وی است. نسب ذلک الفعل الی اول من فعله. ( منتهی الارب ). رجوع به طفیلی و طفیل العرائس شود.
طفیل. [ طُ ف َ ] ( اِخ ) ابن عامربن واثلة الکنانی. یکی از شجعان و از سرشناسان قوم خود بود. وی با پدر خویش و ابن الاشعث در شورش بر حجاج دست داشت و در واقعه یوم الزاویة کشته شد ( 82 هَ. ق. ) و پدر وی او را به قصیدتی رثاء گفت که مطلعش این است :
خلی طفیل علی الهم فانشعبا.
طفیل. [ طُ ف َ ] ( اِخ ) ابن عمروبن طریف بن العاص الدوسی الازدی ، ملقب به ذوالنور. صحابی و از اشرف عرب به جاهلیت و اسلام و مردی شاعر و غنی و مهماندار و مطاع قوم بود و به یمامة کشته شد ( 11 هَ. ق. ). ( الاعلام زرکلی ج 2 ص 448 ) ( حبیب السیر ج 1 ص 156 ) ( منتهی الارب ).
طفیل. [ طُ ف َ ] ( اِخ ) ابن عوف غنوی ، ملقب به مجبر. از شعرای جاهلیت. اصمعی گوید: وی دروصف خیل قوی باشد. مرزبانی در الموشح گوید: خبر دادما را محمدبن الحسن بن درید و گفت آگاه ساخت ما را ابوحاتم و گفت حدیث کرد مرا اصمعی و گفت : طفیل الغنوی در برخی از اشعار اشعر از امروءالقیس است. و نیز گوید اصمعی گفت نابغه و زهیر و اوس نیکو وصف خیل نکردندی. طفیل غنوی لغت به نهایت رسانیده است و نیز مرزبانی گوید: خبر داد ما را ابن درید و گفت ابوحاتم ما را آگاه گردانید و گفت حدیث کرد مرا اصمعی و گفت : طفیل غنوی از زهیر به شعراء اولین اشبه بود. او راست :
ظعائن ابرقن الخریف وشمنه
و خفن الهمام ان تقاد قنابله.
و همو راست :
هجان البیاض اشربت لون صفرة
طفیل . [ طَ ] (اِخ ) طفیل و شامة دو کوهند به ده فرسنگی مکه . عرام گوید طفیل کوهک بسیار سیاهی است در میان پشته ای از ریگ متصل به هرشی . اصمعی در کتاب الجزیرة و رخمة گوید: آبی است خاصة مر بنی دئل را در کوهکی بنام طفیل و شامة کوهک دیگری است نزدیک آن . (از معجم البلدان ).
طفیل . [ طَ] (ع اِ) آب مکدر باقی مانده ٔ در حوض . (منتهی الارب ).آب تیره و دُرد که در حوض بماند. (منتخب اللغات ).
طفیل . [ طِف ْ ی َ ] (ع اِ) نوزاده . || (اِخ ) نام مردی است . (منتهی الارب ).
طفیل . [ طُ ف َ ] (اِخ ) ابن ابی بن کعب انصاری . صحابی است .
طفیل . [ طُ ف َ ] (اِخ ) ابن حارث بن عبدالمطلب بن هاشم صحابی قرشی . شوی نخستین زینب بنت خزیمه است و زینب را پس از درگذشتن طفیل بقولی برادر او عبیده و بقولی عبدبن جحش بخواست و پس از وفات زوج ثانی دررمضان سال سوم هجرت وی به عقد رسول اکرم درآمد. طفیل غزوه ٔ بدر و احد و دیگر مشاهد را درک کرد و خود ازشجعان و شرفاء عرب بود (38 قبل از هجرت - 32 هَ . ق .). (حبیب السیر ج 1 ص 147) (الاعلام زرکلی ج 2 ص 448).
طفیل . [ طُ ف َ ] (اِخ ) ابن زلال کوفی . از اولاد عبداﷲبن غطفان بن سعد است و او را طفیل الاعراس و طفیل العرائس خواندندی بدانجهت که در طعام ولیمه ناخوانده آمدی . طفیلی ناخوانده به مهمانی آینده منسوب به وی است . نسب ذلک الفعل الی اول من فعله . (منتهی الارب ). رجوع به طفیلی و طفیل العرائس شود.
خلی طفیل علی الهم فانشعبا.
(الاعلام زرکلی ج 2 ص 448).
طفیل . [ طُ ف َ ] (اِخ ) ابن عمروبن طریف بن العاص الدوسی الازدی ، ملقب به ذوالنور. صحابی و از اشرف عرب به جاهلیت و اسلام و مردی شاعر و غنی و مهماندار و مطاع قوم بود و به یمامة کشته شد (11 هَ . ق .). (الاعلام زرکلی ج 2 ص 448) (حبیب السیر ج 1 ص 156) (منتهی الارب ).
طفیل . [ طُ ف َ ] (اِخ ) ابن عوف غنوی ، ملقب به مجبر. از شعرای جاهلیت . اصمعی گوید: وی دروصف خیل قوی باشد. مرزبانی در الموشح گوید: خبر دادما را محمدبن الحسن بن درید و گفت آگاه ساخت ما را ابوحاتم و گفت حدیث کرد مرا اصمعی و گفت : طفیل الغنوی در برخی از اشعار اشعر از امروءالقیس است . و نیز گوید اصمعی گفت نابغه و زهیر و اوس نیکو وصف خیل نکردندی . طفیل غنوی لغت به نهایت رسانیده است و نیز مرزبانی گوید: خبر داد ما را ابن درید و گفت ابوحاتم ما را آگاه گردانید و گفت حدیث کرد مرا اصمعی و گفت : طفیل غنوی از زهیر به شعراء اولین اشبه بود. او راست :
ظعائن ابرقن الخریف وشمنه
و خفن الهمام ان تقاد قنابله .
و همو راست :
هجان البیاض اشربت لون صفرة
(عقیلة جوّ عازب لم یحلل ).
ان النساء متی یُنهین عن خُلق
فانّه واقعٌ لابُدّ مفعول .
قال طفیل یذکر الموت :
مضوا سلفاً قصدالسبیل علیهم
و صرف المنایا بالرجال تقلب .
و نیز او راست :
ان ّ النساء کاشجار نبتن معاً
منهاالمرار و بعض المرّ مأکول .
(الموشح ص 34، 41، 47، 196) (الجواهر ص 118) (عقدالفریدج 7 ص 140) (عیون الاخبار ج 3 ص 67 و ج 4 ص 113).
طفیل . [ طُ ف َ ] (اِخ ) ابن مالک بن جعفربن کلاب بن ربیعةبن عامربن صعصعة. فارس قُرزُل . از مردان عرب و اسیرکننده ٔ معبدبن زرارة سید مضر در یوم رحرحان . او راست :
قضینا الحزن من عَبس و کانت
مَنیةُ مَعبد فینا هُزالا.
رجوع به عقدالفرید ج 6 ص 8، 9 و ج 3 ص 303 شود.
طفیل . [ طُ ف َ ] (اِخ ) رودباری است میان تهامة و یمن . (معجم البلدان ).
طفیل . [ طُ ف َ ] (اِخ ) قلعتی است به وادی موسی نزدیک بیت المقدس . (معجم البلدان ).
طفیل . [ طُ ف َ ] (ع اِ مصغر) مصغر طِفل . رجوع به طِفل شود.
دیده ام خلوت سرای دوست در مهمان سرا
تن طفیل و شاهد دل میهمان آورده ام .
خاقانی .
کعبه ٔ سنگین مثال کعبه ٔ جان کرده اند
خاصگان این را طفیل دیدن آن دیده اند.
خاقانی .
سرخیل توئی و جمله خیلند
مقصود توئی همه طفیلند.
نظامی .
خود جهان آن یک کس است و باقیان
جمله اتباع وطفیلند ای فلان .
مولوی .
که باشند مشتی گدایان خیل
به مهمان دارالسلامت طفیل .
سعدی .
طفیل هستی عشقند آدمی و پری
ارادتی بنما تا سعادتی ببری .
حافظ.
فرهنگ عمید
۲. [قدیمی] کسی که ناخوانده همراه شخص مهمان به مهمانی می رود، مهمان ناخوانده. &delta، در اصل، نام مردی از بنی امیه بوده که ناخوانده به مهمانی ها می رفته است.
۱. [مجاز] کسی یا چیزی که وجودش وابسته به وجود کس یا چیز دیگر است: ◻︎ سرخیل تویی و جمله خیلند / مقصود تویی همه طفیلند (نظامی۳: ۳۵۶).
۲. [قدیمی] کسی که ناخوانده همراه شخص مهمان به مهمانی میرود؛ مهمان ناخوانده. Δ در اصل، نام مردی از بنیامیه بوده که ناخوانده به مهمانیها میرفته است.
پیشنهاد کاربران
برای نمونه مجنون عشق را بگونه طفیل میخواهد
یعنی غم عش میخواهد
در اینجا غم عشق