کلمه جو
صفحه اصلی

صیرفی


مترادف صیرفی : صراف، عیارگیر

مترادف و متضاد

صراف، عیارگیر


فرهنگ فارسی

عبداللطیف بیگ از رجال فاضل مصر ( و. ۱۲۵۷ -ف. ۱۳۲۲ ه.ق . ). وی در اسکندریه نشات یافت و بخدمت دولت مصر در آمد و به مناصبی رسید. دیوان او بطبع رسیده .
یا صیرف: صراف، درم گزین، زرشناس، کسی که شغلش دادوستدپول یاعوض کردن پول باپول است
( صفت ) صراف جمع : صیارفه .
عبداللطیف بیک

لغت نامه دهخدا

صیرفی. [ ص َ رَ فی ی ] ( ع ص ) مرد محتال و چاره گر و تصرف کننده در کارها. چاره گر. حیله گر. رجوع به صیرف شود. || سیم سره کننده. ج ، صیارفه ، صیاریف. ( منتهی الارب ). صراف. ( غیاث اللغات ) ( دهار ) :
هر کسی و کار خویش و هر دلی و یار خویش
صیرفی بهتر شناسد قیمت دینار خویش.
ابوعبداﷲ خفیف.
آن به گهر هم کدر و هم صفی
هم محک و هم زر و هم صیرفی.
نظامی.

صیرفی. [ ص َ رَ ] ( اِخ ) ( مولانا ) مؤلف مجمعالخواص آرد: در همدان صرافی میکرد. شجاع وکمانگیر زبردست بود؛ ولی مغزش خالی از خبط نبود، زیرا دیوان امیر شاهی و قصاید مولانا کاتبی را تتبع کرده و یک بیت معقول از وی سر نزده بود. اشعار خود را چنان با متانت و طمطراق می خواند که اگر مستمعش را احیاناً امیرخسرو توهم میکرد بهیچوجه خجالت نمی کشید، ولی در محل مذکورشان ( ؟ ) این دو بیت را از وی شنیدم :
قسم به لطف کم و جور بی نهایت تو
که با کسی نکنم شمه ای شکایت تو.
جائی که تو با کسی نشینی
کس با دگری چرا نشیند.
( مجمعالخواص ص 248 ).

صیرفی. [ ص َ رَ ] ( اِخ ) صادقی کتاب دار او را صیرفی کور ضبط کرده و نویسد: از تبریز است. در میدان در مقابل کشتی گاه بصرافی اشتغال داشت و یک چشمش معیوب بود. شعرا نیز در آنجا گرد آمده ، هنگامه شعر را گرم می ساختند و از این جهت مشارالیه با آنکه استعداد نداشت ، صورت ملک الشعرائی به خود گرفت و اگر شاعر غریبی می آمد ره آورد خود را درپایتخت وی به یاران تقدیم میکرد. از قضا روزی استادما میر صنعی برای امثال و اقران خود شعر می خواند، مولانا اعتراض ناموجهی کرد و هرچند مرحوم جوابهای موجهی داد سودمند نیفتاد. میر این بیت لسانی را خواند:
من می بیغش و ارباب مروت بی ذوق
زر من خالص و صراف سخن نابینا.
( مجمعالخواص ص 270 ).

صیرفی. [ رَ ] ( اِخ ) نام وی میرعلی و از شعرای فارس و از مردم کشمیر است. او راست :
سبوسبو ده و خم خم دل نژند مرا
قدح چه آب زند آتش بلند مرا.
( قاموس الاعلام ترکی ).

صیرفی. [ ص َ رَ ]( اِخ ) ابن جبرائیل بن میکائیل. او راست : رساله الجمع و اقسامه و صیغه. ( کشف الظنون ذیل کلمه رساله ).

صیرفی. [ ص َ رَ ] ( اِخ ) ابوعلی بن حرب. از متکلمان خوارج و از بنی هلال است. ( الفهرست ابن ندیم ص 258 ).

صیرفی . [ ص َ رَ ] (اِخ ) ابوعلی بن حرب . از متکلمان خوارج و از بنی هلال است . (الفهرست ابن ندیم ص 258).


صیرفی . [ ص َ رَ ] (اِخ ) خواجه عبداﷲ. وی یکی از شاگردان یاقوت مستعصمی و از مشاهیر خطاطان است .بسال 742 هَ . ق . درگذشت و در مقبره ٔ چرنداب تبریز بخاک سپرده شد. (دانشمندان آذربایجان ص 238 و 239).


صیرفی . [ رَ ] (اِخ ) نام وی میرعلی و از شعرای فارس و از مردم کشمیر است . او راست :
سبوسبو ده و خم خم دل نژند مرا
قدح چه آب زند آتش بلند مرا.

(قاموس الاعلام ترکی ).



صیرفی . [ ص َ رَ ] (اِخ ) (مولانا) مؤلف مجمعالخواص آرد: در همدان صرافی میکرد. شجاع وکمانگیر زبردست بود؛ ولی مغزش خالی از خبط نبود، زیرا دیوان امیر شاهی و قصاید مولانا کاتبی را تتبع کرده و یک بیت معقول از وی سر نزده بود. اشعار خود را چنان با متانت و طمطراق می خواند که اگر مستمعش را احیاناً امیرخسرو توهم میکرد بهیچوجه خجالت نمی کشید، ولی در محل مذکورشان (؟) این دو بیت را از وی شنیدم :
قسم به لطف کم و جور بی نهایت تو
که با کسی نکنم شمه ای شکایت تو.
جائی که تو با کسی نشینی
کس با دگری چرا نشیند.

(مجمعالخواص ص 248).



صیرفی . [ ص َ رَ ] (اِخ ) صادقی کتاب دار او را صیرفی کور ضبط کرده و نویسد: از تبریز است . در میدان در مقابل کشتی گاه بصرافی اشتغال داشت و یک چشمش معیوب بود. شعرا نیز در آنجا گرد آمده ، هنگامه ٔ شعر را گرم می ساختند و از این جهت مشارالیه با آنکه استعداد نداشت ، صورت ملک الشعرائی به خود گرفت و اگر شاعر غریبی می آمد ره آورد خود را درپایتخت وی به یاران تقدیم میکرد. از قضا روزی استادما میر صنعی برای امثال و اقران خود شعر می خواند، مولانا اعتراض ناموجهی کرد و هرچند مرحوم جوابهای موجهی داد سودمند نیفتاد. میر این بیت لسانی را خواند:
من می بیغش و ارباب مروت بی ذوق
زر من خالص و صراف سخن نابینا.

(مجمعالخواص ص 270).



صیرفی . [ ص َ رَ ] (اِخ ) عبداللطیف بیک . بسال 1257 هَ . ق . متولد شد و در اسکندریه نشأت یافت و بخدمت دولت مصر درآمد و مناصبی یافت . بسال 1322 هَ . ق . درگذشت . او را دیوانی مطبوع است . (معجم المطبوعات ستون 1219).


صیرفی . [ ص َ رَ ](اِخ ) ابن جبرائیل بن میکائیل . او راست : رساله ٔ الجمع و اقسامه و صیغه . (کشف الظنون ذیل کلمه ٔ رساله ).


صیرفی . [ ص َ رَ فی ی ] (ع ص ) مرد محتال و چاره گر و تصرف کننده در کارها. چاره گر. حیله گر. رجوع به صیرف شود. || سیم سره کننده . ج ، صیارفه ، صیاریف . (منتهی الارب ). صراف . (غیاث اللغات ) (دهار) :
هر کسی و کار خویش و هر دلی و یار خویش
صیرفی بهتر شناسد قیمت دینار خویش .

ابوعبداﷲ خفیف .


آن به گهر هم کدر و هم صفی
هم محک و هم زر و هم صیرفی .

نظامی .



صیرفی . [ ص َ رَ] (اِخ ) محمدبن عبداﷲ. رجوع به ابوبکر صیرفی شود.


فرهنگ عمید

صراف#NAME?


= صراف

دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] صیرفی (ابهام زدایی). صیرفی ممکن است اسم برای اشخاص ذیل باشد: • بهلول بن عمر صیرفی، بُهلول، ابووُهَیْب بهلول بن عمر صیرفی یا صوفی، مشهور به دانا، نام شخصیتی نیمه افسانه ای که در ادبیات عامیانۀ ایران• نورالدین ابن صیرفی، اِبْن ِ صِیْرَفی ، نورالدین علی بن داوود بن ابراهیم ، نیز معروف به ابن داوود و جوهری ، فقیه حنفی و مورخ معاصر ممالیک بُرجیّه مصر• محمد بن علی صیرفی، محمّد بن علی، ابو سمینة، الصّیرفی، از اصحاب امام رضا (علیه السّلام) و از روات ضعیف شیعه و مشهور به دروغ گویی
...

پیشنهاد کاربران

برای یادسپاری اسانتر با کلمات بازی کنیم مثلا صیرفی/seyrafi/ را سید رفیع بخوانیم که ایشان صراف بوده است ان هم صراف چاره گر.


کلمات دیگر: