کلمه جو
صفحه اصلی

مخضب

فرهنگ فارسی

زنگین کرده شده

لغت نامه دهخدا

مخضب . [ م ُ خ َض ْ ض ِ ] (ع ص ) رنگ کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که رنگ می کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخضیب شود.


مخضب . [ م ِ ض َ ] (ع اِ) تغار و لگن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تغار. طشت شمع. خضابدان . (دهار). و رجوع به مخضبة شود.


مخضب . [ م ُ خ َض ْ ض َ ] (ع ص ) رنگین کرده شده و وسمه بسته شده . (غیاث ) (آنندراج ): بنان مخضب ؛ سرانگشتان رنگ کرده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به مخضوب و خضیب و ماده ٔ قبل شود.


مخضب. [ م ِ ض َ ] ( ع اِ ) تغار و لگن. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). تغار. طشت شمع. خضابدان. ( دهار ). و رجوع به مخضبة شود.

مخضب. [ م ُ خ َض ْ ض ِ ] ( ع ص ) رنگ کننده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). کسی که رنگ می کند. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به تخضیب شود.

مخضب. [ م ُ خ َض ْ ض َ ] ( ع ص ) رنگین کرده شده و وسمه بسته شده. ( غیاث ) ( آنندراج ): بنان مخضب ؛ سرانگشتان رنگ کرده. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). و رجوع به مخضوب و خضیب و ماده قبل شود.


کلمات دیگر: