نمک افشان ٠ نمک پاش ٠ که نمک بر چیزی افشاند ٠ یا کنایه از اشکبار و اشکریز ٠
نمک فشان
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
نمک فشان. [ ن َ م َ ف َ / ف ِ ] ( نف مرکب ) نمک افشان. نمک پاش. که نمک بر چیزی افشاند :
هرجا که به دست عشق جانی است
این قصه بر او نمک فشانی است.
بر بی نمکی خوان گیتی
این چشم نمک فشان مرا بس.
در چشم نمک فشان شکستم.
هرجا که به دست عشق جانی است
این قصه بر او نمک فشانی است.
نظامی.
|| کنایه از اشک بار و اشک ریز : بر بی نمکی خوان گیتی
این چشم نمک فشان مرا بس.
خاقانی.
هر خار که گلبن طمع داشت در چشم نمک فشان شکستم.
خاقانی.
کلمات دیگر: