مخصف
فرهنگ فارسی
لغت نامه دهخدا
مخصف . [ م ِ ص َ ] (ع اِ) درفش نعل دوزی . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ) (دهار). درفش کفش دوزی . (ناظم الاطباء). || نعلین . (دهار) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مخصف . [ م ُ خ َص ْ ص ِ ] (ع ص ) بدخوی . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || کوشنده در تکلف آنچه ندارد. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). کسی که می کوشد در تکلف به چیزی که ندارد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تخصیف شود. || خوب و مضبوط دوزنده . (ناظم الاطباء).
مخصف. [ م ُ ص ِ ] ( ع ص ) شتابنده و سرعت کننده. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). رونده بشتاب. ( ناظم الاطباء ). || کسی که بر هم نهد و چسباند برگها را یکان یکان بر بدن تا عورت به نظر نیاید. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
مخصف. [ م ُ خ َص ْ ص ِ ] ( ع ص ) بدخوی. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ). || کوشنده در تکلف آنچه ندارد. ( آنندراج ) ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). کسی که می کوشد در تکلف به چیزی که ندارد. ( ناظم الاطباء ). و رجوع به تخصیف شود. || خوب و مضبوط دوزنده. ( ناظم الاطباء ).
مخصف. [م ِ ص َ ] ( ع اِ ) گاز و کلبتین ، کشیدن دندان را. ( از معالم القربه ص 148 از یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).
مخصف . [ م ُ ص ِ ] (ع ص ) شتابنده و سرعت کننده . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رونده بشتاب . (ناظم الاطباء). || کسی که بر هم نهد و چسباند برگها را یکان یکان بر بدن تا عورت به نظر نیاید. (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
مخصف . [م ِ ص َ ] (ع اِ) گاز و کلبتین ، کشیدن دندان را. (از معالم القربه ص 148 از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).